مهرداد قربانی | نویسنده
مهرداد قربانی | نویسنده
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

ارتباط اسرارآمیز خلاقیت با بیماری‌های روانی

از ونسان ون‌گوگ گرفته تا سیلویا پلات و نیچه، افراد مبتلا به بیماری‌های روانی در طول تاریخ بارها و بارها نبوغ فکری و هنری خود را به عرصه‌ی نمایش گذاشته‌اند. در واقع ارتباط بین نبوغ افراد و سابقه‌ی ابتلا به اختلالات روانی در آن‌ها نه تنها برای روانشناسان از جذابیت زیادی برخورداراست، بلکه افراد عادی هم به این مسئله علاقه‌مندند.

اما وجود این همپوشانی و ارتباط تنگاتنگ بین اختلالات روانی و نبوغ با تکیه بر کدام نظریه‌های بیولوژیکی قابل توضیح است؟ و این افراد به لحاظ ذهنی چه برتری‌هایی ممکن است نسبت به سایرین داشته باشند؟ آیا این امکان وجود دارد که مغز آن‌ها تکامل‌یافته تر باشد؟

در ادامه‌ی این مقاله، به تمام پرسش‌های متداول شما درباره‌ی رابطه‌ی اسرارآمیز بین نبوغ، خلاقیت و اختلالات روانی پاسخ داده خواهد شد. در واقع این مقاله رابطه‌ی ناگسستنی بین این عناصر را از منظر روانشناسی و علوم اعصاب مورد بررسی قرار داده و تلاش کرده تا علت و چرایی این مسئله را کشف کند. با ما همراه باشید.

آیا نوابغ و افرادی خلاق عموماً به بیماری‌های روانی مبتلا هستند؟

اختلالات طیف سایکوتیک، از جمله اختلال دوقطبی، اسکیزوتایپی و اسکیزوفرنی، معمولا در بین نوابغ و افراد بسیار خلاق (اغلب شامل هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان) و همچنین در میان بستگان درجه اول آن‌ها، نسبت به افراد عادی رواج و شیوع بیشتری دارد.

«بین من و دیوانگان تنها یک تفاوت کوچک وجود دارد، آن هم این است که من دیوانه نیستم.»سالوادور دالی

اما این ارتباط گاهی اوقات ممکن است با میزان استعداد فرد در یک زمینه‌ی خاص اشتباه گرفته شود. اگرچه افراد خلاق از نظر ذهنی عموماً نسبت به افراد غیر خلاق به لحاظ ذهنی پایدارتر هستند، اما این رابطه در مورد افراد دارای نبوغ و خلاقیت استثنایی کاملاً برعکس است.

به گفته‌ی دکتر دین کیت سیمونتون، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، افراد دارای خلاقیت بسیار بالا نسبت به افراد غیر خلاق، عموماً در مورد ابتلا به اختلالات روانی مستعدتر هستند و این اختلالات به طرز معناداری در بین این دسته از افراد نسبت به دیگران، شیوع و رواج بیشتری دارد. او این مفهوم را «پارادوکس نابغه‌ی دیوانه» نامیده است.

در واقع این تصور فراگیر که بیماری‌های روانی و نبوغ به هم مرتبط هستند در اذهان عمومی آن‌قدر برجسته است که به ندرت می‌توان آن را به چالش کشید. بنابراین قبل از ادامه بحث، اجازه دهید این موضوع را روشن کنیم: بیماری روانی نه شرط لازم برای خلاقیت است و نه شرط کافی. اما تحقیقات در این حوزه چه چیزی را به ما نشان می‌دهد؟

مطمئناً، تحقیقات نشان می‌دهد که بسیاری از نوابغ برجسته، به خصوص در عرصه‌ی هنر، در مراحل اولیه‌ی زندگی خود تجربیات عاطفی دل‌خراشی را پشت سر گذاشته‌اند (مانند طردشدگی اجتماعی، از دست دادن والدین یا ناتوانی جسمی) و بالطبع بی‌ثباتی ذهنی و عاطفی را در مراحل اولیه‌ی زندگی خود تجربه کرده‌اند.

با این حال، این بدان معنا نیست که بیماری روانی عامل موفقیت آن‌ها بوده است. بسیاری از افراد موفق بدون اینکه مبتلا به اختلالات روانی باشند یا تجربیات سختی را در مراحل اولیه‌ی زندگی خود پشت سر گذاشته باشند به این موفقیت دست پیدا کرده‌اند و شواهد بسیار کمی وجود دارد که نشان دهد بیماری روانی بالینی و ناتوان‌کننده در رسیدن به موفقیت و خلاقیت تأثیر مثبتی دارد.

علاوه بر این، همیشه تنها تعداد کمی از انسان‌ها به موفقیت دست پیدا می‌کنند. اما خوشبختانه برای بقیه انسان‌ها نیز سطوح مختلفی از خلاقیت وجود دارد. جیمز سی. کافمن و رونالد بگتو استدلال می‌کنند که ما می‌توانیم خلاقیت را به روش‌های مختلفی نشان دهیم، از خلاقیت ذاتی در فرآیند یادگیری گرفته تا اشکال روزمره‌ی خلاقیت و تخصص حرفه‌ای در امور خلاقانه و در نهایت خلاقیت متمایز و برجسته.

چرا نبوغ و بیماری‌های روانی اغلب با هم همپوشانی دارند؟

ناتوانی در فیلتر کردن اطلاعات به‌ظاهر بی‌ربط، ویژگی بارز و جدایی‌ناپذیر ایده پردازی خلاق و البته برخی از اختلالات روانی است. این حالت، که به عنوان «کاهش مهار نهفته» شناخته می‌شود، به حجم بیشتری از اطلاعات اجازه می‌دهد تا به حوزه‌ی آگاهی فرد وارد شوند، که این مسئله به نوبه خود می‌تواند ارتباط موجود بین مفاهیم غیر مرتبط را تقویت کند.

این رگبار فکری هم منجر به بروز اختلالات فکری موجود در حالات روان‌پریشی می‌شود و هم مبنایی برای تفکر بدیع و خلاقیت محسوب می‌شود.

یک فرضیه برای تشریح علت رابطه‌ی رازآلود بین نبوغ و بیماری‌های روانی ریشه در «نظریه کران‌ها» دارد، ایده‌ای که توسط کریستوفر بادکاک جامعه‌شناس و برنارد کرسپی زیست‌شناس تکاملی ارائه شد و توضیح می‌دهد که چگونه اوتیسم و اسکیزوفرنی دو قطب متضاد یک محور شناختی هستند.

در این نظریه، نمود ژن پدری در فرزند در غالب تفکر مکانیکی قابل مشاهده است که اوتیسم شدیدترین حالت آن است و در یک انتهای محور شناختی قرار می‌گیرد و ژن مادری که ویژگی‌های فکری فرزند را شکل می‌دهند و شدیدترین حالت آن در فرزند در غالب روان‌پریشی نمود پیدا می‌کند در انتهای دیگر محور شناختی قرار می‌گیرد.

این نظریه ظهور نوابغ را در نتیجه‌ی وجود برخی ویژگی‌های کلیدی و مهم می‌داند که فرد از والدینش به ارث می‌برد. در واقع نوابغ تاریخ بشری مثل جان نش و اسحاق نیوتن، هم دارای ویژگی‌های به شدت مکانیکی بوده‌اند که از ژن‌های پدری خود به ارث برده‌اند و هم دارای ویژگی‌های مرتبط با پردازش فکری به شکلی افراطی که آن را از ژن‌های مادرانه‌ی خود به ارث برده‌اند.

این نوابغ در واقع هم مبتلا به اوتیسم بوده‌اند و هم علائم اسکیزوفرنی را دارا بوده‌اند. یعنی روی محور شناختی در هر دو انتهای متضاد آن قرار می‌گرفته‌اند. نبوغ واقعی در برخی از حوزه‌ها، به ویژه ریاضیات و علوم، می‌تواند نمایانگر این همپوشانی منحصر به فرد باشد.

آیا بین خلاقیت و بیماری‌های روانی رابطه ژنتیکی وجود دارد؟

برخی تحقیقات نشان داده است که وجود برخی از مؤلفه‌های ژنتیکی خاص که در بروز اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی نقش مهمی دارند، در ساختار ژنتیکی افراد خلاق نیز شایع‌تر هستند.

با این حال، انجام مطالعات جامع و قابل‌اعتمادی در مورد ارتباط بین ژنتیک و ویژگی شخصیتی گسترده‌ای مانند خلاقیت بسیار دشوار است. آنچه می‌دانیم این است که بسیاری از بیماری‌های روانی، از جمله اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی، دارای مؤلفه‌های ژنتیکی مشخصی هستند، بنابراین این‌گونه اختلالات و ویژگی‌های مرتبط با آن‌ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود.

این امکان وجود دارد که بین بیماری‌های روانی و خلاقیت یک رابطه‌ی تکاملی وجود داشته باشد؟

اختلال دوقطبی و اسکیزوفرنی می‌توانند بیماری‌های ناتوان‌کننده‌ای باشند، بنابراین برای دانشمندان جای تعجب دارد که چرا این اختلالات در گذر زمان تداوم یافته است و در چرخه‌ی تکامل حذف نشده است.

برخی معتقدند که اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی یک مزیت تکاملی را به فرد ارائه می‌دهد، به این شکل که افراد را مستعد داشتن خلاقیت، نبوغ و موفقیت بیشتری می‌کند که این مسئله می‌تواند به نفع تمام افراد جامعه بشری باشد.

بنابراین به عنوان موتور محرکه‌ی تمدن بشری از هر نسل عده‌ای بنا بر انتخاب طبیعی برگزیده می‌شوند تا این ویژگی‌های حساس و شکننده به آن‌ها اعطا شود. کسانی که آینده‌ی نسل بشر را با افکار و اقدامات خود شکل می‌دهند.

افراد مبتلا به بیماری‌های روانی چگونه می‌توانند بین مصرف دارو و اهداف خلاقانه خود تعادل ایجاد کنند؟

افراد مبتلا به اختلال دوقطبی معمولاً موقع مراجعه به روان‌پزشک عمیقاً نگران این مسئله هستند که مصرف دارو خلاقیت و بهره‌وری آن‌ها را که همراه با دوره‌های شیدایی آن‌ها است را از بین ببرد. بنابراین مهم است که روان‌پزشک در فرایند درمان فرد به این موضوع هم بپردازد.

درمانگران باید به بیماران توضیح دهند که انرژی حاصل از حالت شیدایی معمولاً با مهارت‌های خلاقانه اشتباه گرفته می‌شود. حالت شیدایی غالباً افراد را دچار این توهم می‌کند که مهارت‌های آن‌ها بسیار بیشتر از حد واقعی‌شان است. درمانگر می‌تواند با بیمار درباره‌ی استعدادها و مهارت‌های ذاتی‌اش صحبت کند و در مورد پرورش و توسعه‌ی آن‌ها با یکدیگر بحث کنند.

پیوند بین خلاقیت و بیماری‌های روانی از منظر علم

سیمون کیاگا و همکارانش بر اساس داده‌های یک مطالعه ۴۰ ساله که بر روی تقریباً ۱.۲ میلیون نفر شهروند سوئدی انجام شده، دریافتند که به استثنای اختلال دوقطبی، افرادی که در مشاغل علمی و هنری فعالیت می‌کنند عموماً از اختلالات روانی رنج نمی‌برند.

بنابراین بیماری‌های روانی حتی شدید احتمال ورود فرد را به یک حرفه‌ی مبتنی بر خلاقیت افزایش نمی‌دهد (حتی استثناء موجود در مورد اختلال دوقطبی، تنها در یک جمعیت کوچک ۸ درصدی مشاهده شد).

با این حال، آنچه قابل توجه است این بود که خواهران و برادران افراد مبتلا به اوتیسم و بستگان درجه اول بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی و بی‌اشتهایی عصبی به طور قابل توجهی در مشاغل خلاقانه فعالیت داشتند. آیا این امکان وجود دارد که بستگان فرد یک نسخه‌ی ضعیف‌تر از بیماری روانی را به ارث برده باشند که منجر به خلاقیت آن‌ها شده و در عین حال فاقد جنبه‌های ناتوان‌کننده‌ی بیماری باشد؟

تحقیقات نشان می‌دهد که بستگان بیولوژیکی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی که از نظر روانی سالم هستند غالباً مشاغل و سرگرمی‌های غیرمعمول و خلاقانه دارند و در مقایسه با عموم جامعه سطوح بالاتری از ویژگی‌های شخصیتی اسکیزوتایپی را نشان می‌دهند.

توجه داشته باشید که اسکیزوتایپی به معنای اسکیزوفرنی نیست. اسکیزوتایپی شامل مجموعه‌ای از ویژگی‌های شخصیتی است که تا حدودی در همه افراد مشهود است.

صفات اسکیزوتایپی را می‌توان به دو نوع تقسیم کرد. اسکیزوتایپی «مثبت» شامل تجارب ادراکی غیرمعمول، مرزهای ذهنی باریک‌بین خود و دیگری، عدم انطباق تکانشی و باورهای ماورایی است. صفات اسکیزوتایپی «منفی» شامل اختلال شناختی و عدم لذت بردن از فعالیت‌های اجتماعی و فعالیت‌هایی که برای اکثر افراد لذت‌بخش است.

افراد مبتلا به اسکیزوتایپی که دارای ویژگی‌های اسکیزوتایپال مثبت هستند در مقایسه با افراد دارای ویژگی‌های اسکیزوتایپال منفی هستند، شباهت بیشتری با بیماران اسکیزوفرنی دارند.

این مسئله تأثیرات مهمی روی بروز خلاقیت دارد. تجربیات غیرمعمول ادراکی و عدم انطباق تکانشی ناشی از اسکیزوتایپی، به طرز قابل‌توجهی روی رتبه‌بندی خلاقیت فرد تأثیرگذارند. در حقیقت یافته‌های اخیر علوم اعصاب نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق بین اسکیزوتایپی و نبوغ است.

به نظر می‌رسد که کلید نبوغ و خلاقیت، باز کردن دروازه‌های ذهن و دریافت حداکثری اطلاعات است. گاهی کشف عجیب‌ترین ارتباطات ممکن بین داده‌های ذهنی می‌تواند منجر به تولید خلاقانه‌ترین ایده‌ها شود. در واقع، فرایند فیلتر کردن داده‌های ادراکی پراکنده به ذهن افراد خلاق و نوابغ به نوعی مختل است و از همین رو حجم ادراک شناختی آن‌ها در مقایسه با افراد عادی که ذهنشان اطلاعات نامربوط را به طور خودکار (مکانیسم مهار نهفته) فیلتر می‌کند، چندین برابر بیشتر است.

مهار نهفته یک مکانیسم فیلتراسیون است که بین انسان و حیوانات دیگر مشترک است و به انتقال‌دهنده‌ی عصبی دوپامین گره خورده است. اما مکانیسم مهار نهفته‌ی کاهش‌یافته یا مختل به ما این امکان را می‌دهد تا اطلاعات نامربوطی که در گذشته با آن‌ها برخورد داشته‌ایم و به کارمان نیامده را به صورت بدیع و آشنایی‌زدایی‌شده در نظر بگیریم. علاوه بر این تحقیقات موجود ارتباط عمیقی را بین کاهش سطح مهار نهفته و بروز اسکیزوفرنی نشان می‌دهند. در واقع این مسئله ما را به پیوند واقعی بین نبوغ و بیماری‌های روانی می‌رساند.

خلاقیتجنوننبوغ
Mim.Qorbani@Gmail.com - @Theeastindia
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید