اکثر افراد در مقاطعی از زندگی خود دچار احساس اضطراب، افسردگی و استرس میشوند. در بسیاری از موارد، این احساسات کوتاه مدت بوده و در کیفیت زندگی آنها تداخل زیادی ایجاد نمیکنند. اما در برخی موارد دیگر، این احساسات منفی میتواند به ناامیدی عمیق منجر شود و باعث شوند که فرد معنا و جایگاه خود در زندگی را زیر سؤال ببرد. اینگونه موارد به عنوان بحران وجودی شناخته میشوند.
جستجوی معنی و هدف در زندگی امری غیرمعمول نیست. اما با وجود یک بحران وجودی، مشکل در عدم توانایی فرد برای یافتن پاسخهای رضایتبخش و قانعکننده است. در مورد برخی از افراد، ناتوانی در یافتن پاسخ به این پرسشهای اساسی باعث بروز درگیریهای درونی میشود و همچنین احساس ناامیدی و از دست رفتن حس لذت و رضایت از زندگی.
متخصصان سلامت روان معتقدند که روشهای سالمی برای مقابله با بحرانهای وجودی وجود دارد که در نهایت به سلامت روان و رفاه فرد کمک میکنند. در ادامهی این مقاله با انواع مختلف بحرانهای وجودی، خطرات و عوارض آنها و همینطور برخی از روش غلبه بر آنها آشنا خواهید شوید.
به عبارت ساده، اصطلاح «بحران وجودی» به زیر سؤال بردن مفاهیم عمیق مربوط به زندگی، مرگ و هدف انسان در زندگی اشاره دارد. این مسأله معمولاً به چگونگی برداشت شخص از خودش و هدفش در زندگی مربوط میشود.
بحرانهای وجودی معمولاً همزمان با تغییرات اساسی در زندگی ما رخ میدهند و نشاندهنده دشواری فرد در سازگاری و انطباق با شرایط جدید است که اغلب به از دست دادن احساس آرامش و امنیت مربوط میشود. به عنوان مثال، فردی که تازه وارد دانشگاه شده و از خانواده دور شدهاند یا یک فرد بزرگسال که طلاق دشواری را پشت سر گذاشته، ممکن است احساس کنند که بنیان زندگیشان در حال خراب شدن و همه چیز در حال فروپاشی است. این مسأله میتواند منجر به زیر سؤال رفتن معنای وجودی آنها شود.
بحرانهای وجودی به چالشهای اساسی دربارهی معنای زندگی، دامنهی انتخابهای انسان و حدود آزادی او در زندگی اشاره دارد.
شخصی که دچار یک بحران وجودی شده است معمولاً در تلاش است که به برخی سؤالات مهم یا دشوار پاسخ بدهد، از جمله اینکه هدفش از زندگی کردن چیست یا حتی معنای زندگی.
اگرچه زیر سؤال بردن مفاهیم مربوط به زندگی و کار امری طبیعی و سالم است، اما بحرانهای وجودی گاهی میتوانند روندی غیرطبیعی و منفی پیدا کنند. همیشه هم این اتفاق رخ نمیدهد، اما اگر فرد نتواند پاسخی برای این سؤالات چالشبرانگیز پیدا کند، ممکن است با افسردگی یا اضطراب مواجه شود.
بحرانهای وجودی همچنین ممکن است پس از تجربه دورههای طولانی مدت احساسات منفی، احساس انزوا یا سایر عوامل استرسزا مانند افسردگی یا اضطراب رخ دهد.
احساس غم و اندوه یا تجربه کردن یک دوره اضطراب و استرس نیز طبیعی است. با این حال، هنگامی که این احساسات یا کشمکشهای درونی افزایش یافته و شخص هیچگونه راهحلی هم برای آنها نمیتواند پیدا کند، ممکن است باعث ایجاد احساس ناامیدی عمیقی نسبت به خود و یا هدف او در زندگی شود.
هنگامی که در این فضای منفی ایجاد شده شخص از خود سؤالی میپرسد، تنها پاسخهای منفی دریافت میکند و این مسأله میتواند برای سلامت روان فرد مضر باشد.
بحرانهای وجودی در هر سنی میتوانند سراغ انسان بیایند، اما بسیاری از افراد در مواجهه با یک شرایط دشوار، همانند مبارزه برای موفقیت، دچار بحران وجودی میشوند.
بحرانهای وجودی به چالشهای اساسی دربارهی معنای زندگی، دامنهی انتخابهای انسان و حدود آزادی او در زندگی اشاره دارد. چه از آن به عنوان بحران وجودی یاد شود و چه به عنوان اضطراب وجودی، مسائل اصلی آن یکسان است: اینکه زندگی ذاتاً بیمعنی است و اینکه وجود و حضور ما در این دنیا معنایی ندارد زیرا در آن همه چیز حد و مرز محدودی دارد و این مساله که همه ما باید روزی بمیریم.
از نظر اگزیستانسیالیستها، بحران وجودی یک سفر آگاهیبخش است، یک تجربهی ضروری و یک پدیدهی پیچیده. این مسأله برخاسته از آگاهی شما از دامنه آزادیهایتان است و همینطور این مسأله که زندگی شما چگونه روزی به پایان خواهد رسید.
از نظر اگزیستانسیالیستها، بحران وجودی یک سفر آگاهیبخش است، یک تجربهی ضروری و یک پدیدهی پیچیده.
تجربهی یک بحران وجودی امری عادی است و همینطور زیر سؤال بردن معنای زندگی و اهداف فردی نیز امری طبیعی و اغلب سالم است. با این وجود، در برخی موارد بحران وجودی میتواند به ایجاد یک جهانبینی منفی در فرد کمک کند، به ویژه اگر شخصی نتواند پاسخ و راه حلی برای سؤالات معناگرایانهی خود پیدا کند.
بحرانهای وجودی ممکن است گاهی با برخی از اختلالات روانی نیز همراه باشد. به همین دلیل، بهتر است اگر بحران وجودی منجر به ناامیدی یا افکار خودکشی در شما میشود حتماً به یک روانپزشک یا روان درمانگر مراجعه کنید.
اصطلاح «بحران وجودی» ریشه در اگزیستانسیالیسم دارد که یک مکتب فلسفی است. اگزیستانسیالیسم چه از منظر کلی و چه از نظر فردی به شدت بر معنا و هدف وجود متمرکز است.
ایده اصلی اگزیستانسیالیسم این است که جهان ذاتاً بیمعنا است و ایجاد احساس معنا و مقصود در زندگی بر عهده خود شخص است.
فیلسوفان سورن کی یرکگارد و فردریش نیچه هر دو آثاری را منتشر کردهاند که به عقیده محققان جزو مکتب اگزیستانسیالیسم یا وجودگرایی محسوب میشود. اما در واقع این ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی بود که سرانجام اصطلاح «اگزیستانسیالیسم» را در دهه ۱۹۴۰ رواج داد. سالها بعد روانشناسان سناریویی را بر مبنای دیدگاههای این مکتب تحت عنوان «بحران وجودی» تعریف کردند.
به عبارت ساده، بحران وجودی به معنای مواجهه با تلاطم و تغییرات وجودی در شخص است. با این حال، معنای این اصطلاح بسیار گسترده است. انواع مختلفی از سؤالات وجود دارد که ممکن است یک بحران وجودی ایجاد کنند و با هر کدام از آنها ممکن است فرد با یکی از مسائل مختلف روبرو شود.
بخشهای زیر انواع بحرانهای وجودی که یک فرد میتواند تجربه کند را بررسی میکنند.
ایدهی اصلی این است که فرد باید معنای خاص خود را در زندگی پیدا کند، زیرا هیچ معنای ذاتی در زندگی وجود ندارد.
شاید سؤال اصلی پیرامون یک بحران وجودی این باشد که آیا زندگی یک شخص یا خود زندگی معنایی مشخص دارد یا نه. زندگی بیمعنی برای بسیاری از افراد جذاب نیست، بنابراین انسانها اگر نتوانند معنایی برای آن پیدا کنند، تمایل به ایجاد معنا دارند.
از نقطه نظر تاریخی، معنای زندگی از دین ناشی میشده است، اما در حال حاضر از مواردی متنوعی از قبیل خانواده، کار، ازدواج و تفریحات یا مسافرت حاصل شود. ایدهی اصلی این است که فرد باید معنای خاص خود را در زندگی پیدا کند، زیرا هیچ معنای ذاتی در زندگی وجود ندارد.
با این حال، اگر شخص از طریق این پرسشهای شخصی نتواند معنایی برای زندگی خود پیدا کند، ممکن است احساس اضطراب وجودی عمیقی را تجربه کند.
برخی از افراد ممکن است سعی کنند احساساتی را که با آنها دست و پنجه نرم میکنند، مانند رنج یا عصبانیت، نادیده بگیرند و یا از آنها اجتناب کنند، زیرا تصور میکنند که با این کار تنها احساساتی را که دوست دارند مانند شادی و یا آرامش را تجربه میکنند.
این مسأله ممکن است منجر به عدم توجه و رسیدگی برخی از افراد به تمام احساسات خود شود که ممکن است به نوبهی خود منجر به نوعی خوشبختی کاذب شود. این مسأله میتواند باعث شود فرد احساسات خود را به مرور از دست بدهد و اگر این حالت فرد به هم بخورد و با بحران روبرو شود، ممکن است منجر به شروع نوعی فرایند پرسش و پاسخ اساسی در ذهن او شود که خود میتواند باعث بحران وجودی گردد.
برخی از افراد ممکن است احساس عدم اصالت داشته باشند که خود میتواند به یک بحران وجودی منجر شود.
به عنوان مثال، ممکن است شخصی احساس کند که نسبت به خودش صادق نیست، یا نسبت به خود واقعیشان صادقانه رفتار نمیکنند. آنها ممکن است احساس کنند که در موقعیتهای مختلف خود واقعیشان نبودهاند و رفتارشان از اصالت کافی برخوردار نبوده است.
زیر سؤال بردن مسألهی اصالت میتواند منجر به تحریف تعاریف مختلفی شود که شخص از خود ارائه داده است و این مسأله در نهایت باعث بروز اضطراب شدید، بحران هویت و سرانجام بحران وجودی میشود.
هرکسی میتواند یک بحران وجودی را تجربه کند. با این حال، برخی از پرسشهای ذهنی و بحرانها ممکن است همزمان با برخی از وقایع زندگی رخ بدهند. به عنوان مثال، هرچه فرد پیرتر میشود، ممکن است بیشتر به مرگ خود فکر کند و سعی کند با این مسأله کنار بیاید.
یافتن اولین موهای سفید یا دیدن خطوط سنی و چین و چروک در آینه میتواند فرد را نسبت به روند پیری و این واقعیت که روزی زندگی او به پایان میرسد، آگاه کند.
بروز بحرانهای وجودی مبتنی بر مرگ و میر در افرادی که به یک بیماری لاعلاج مبتلا میشوند غیر معمول نیست. آنها ممکن است از خود بپرسند که آیا واقعاً در زندگیشان به نتیجهای رسیدهاند و دستاوردی دارند؟ آنها همچنین ممکن است واقعاً از مرگ و اضطراب مواجه شدن با پایان زندگی خود شوکه شوند.
جنبههای ناشناختهی مرگ، مانند رمز و راز آنچه پس از مرگ در انتظار انسان است نیز میتواند احساس اضطراب و ترس عمیق را در برخی از افراد ایجاد کند. این امر همچنین میتواند به یک بحران وجودی منجر شود.
به نظر میرسد ارتباط و انزوا دو مفهوم متضاد و مخالف باشند، اما در حقیقت بیشتر در یک مقیاس طیفی جای میگیرند. انسانها ذاتاً موجوداتی اجتماعی هستند و برای رفع برخی از مهمترین نیازهای خود نیاز به برقراری ارتباط با دیگران دارند.
با این حال، انسانها برای فکر کردن و خودشناسی و شکل دادن آرمانهای خود، گاهی به تنهایی و انزوا نیز نیاز دارند.
تجربه کردن انزوا یا ارتباط بیش از حد ممکن است منجر به بروز بحران شود. به عنوان مثال، بدون انزوا، فرد ممکن است جنبههایی از وجود خود را در جمع از دست بدهد.
از طرف دیگر، قطع ارتباط با جامعه به دلایل مختلف از جمله از دست دادن یکی از عزیزان، طلاق یا حتی احساس گسیختگی از یک گروه، نیز ممکن است باعث شود شخص ارتباطات و ابعاد وجودیاش را زیر سؤال ببرد.
آزادی جنبهی مشترک بحرانهای وجودی است. انسان بودن به معنای داشتن آزادی عمل در انتخابهای خود است. با این حال، نکتهی قابل توجه این است که این امر به معنای پذیرش مسؤولیت نتایج این انتخابها نیز است.
این امر میتواند به عدم اطمینان در مورد انجام هر اقدامی منجر شود، از ترس اینکه این اقدام نادرست باشد یا منجر به عواقب نامطلوب شود.
این نوع بحران نه تنها در مورد انتخابها، بلکه در رابطه با چگونگی شکل دادن به زندگی و هستی به عنوان یک کل نیز میتواند اضطراب ایجاد کند.
طبق تحقیقات صورت گرفته، بحرانهای وجودی در افرادی که با بیماریهای پیشرفته یا پیشرونده روبرو هستند، به طور معمول دیده میشود.
علاوه بر این ممکن است بحرانهای وجودی به وقایع دیگری در زندگی مرتبط باشد، مانند:
همچنین ممکن است ارتباطی بین بحران وجودی و برخی مشکلات مربوط به سلامت روان وجود داشته باشد، از جمله:
با این حال، این مسأله لزوماً به این معنی نیست که یکی از این عوامل باعث بروز دیگری میشود.
تجربهی یک بحران وجودی الزاماً به این معنا نیست که فرد دارای مشکلی مربوط به سلامت روان است. در واقع، این مسأله میتواند بسیار مثبت باشد. زیر سؤال بردن معنا و هدف زندگی، رفتاری سالم است و میتواند به یافتن آرمانها و اهداف شخصی فرد کمک کند و منجر به تحقق فردایی بهتر برای فرد شود.
در ادامه نکات سادهای ارائه شده که میتوانند به فرد کمک کنند تا با موفقیت بحران وجودی را پشت سر بگذارد.
بیشتر افراد به جای داشتن یک تجربهی بزرگ و معنادار که به زندگیشان معنی و هدف ببخشد، یک مجموعه از تجربههای کوچک اما معنادار دارند که به زندگی آنها شکل میدهد. نگهداری یک دفترچهی قدردانی میتواند روشی عالی برای شناسایی این لحظات معنادار باشد.
فرد میتواند این وقایع کوچک و معنیدار را در صورت وقوع به دفترچهی خود اضافه کند. بعداً با نگاه کردن به این دفترچه میتواند چیزهایی را که در زندگی از آنها لذت میبرد و همچنین تجربیات و تعاملات مثبتی که در مجموع به زندگیاش معنی میبخشند را به خاطر آورد و دیگر معنی زندگی را گم نکند.
وقتی شخصی خود را در هرج و مرج وجودی مییابد، میتواند به راحتی به افکار منفی اجازه دهد تا او را تحت کنترل خود درآورند و باید به خاطر داشت که این مسأله میتواند احساسات منفی را حتی عمیقتر و شدیدتر بکند.
فرد باید سعی کند در ابتدا هر ایدهی بدبینانهای را که به ذهنش خطور میکند تصدیق کند اما سپس ایدههای خوشبینانهی خود را جایگزین آنها کند. این مسأله میتواند به کنترل گفتگوی درونی شخص کمک کند یا حداقل باعث بیطرفی در گفتگو با خود شود.
بخشی از سنگینی بحران وجودی تلاش برای یافتن پاسخی واحد و همهجانبه برای سؤالی است که ممکن است خیلی بزرگ یا پیچیده باشد و به این ترتیب نمیتوان پاسخش را پیدا کرد.
تلاش برای یافتن پاسخهای کامل و بزرگ به این گونه سؤالات عمیق میتواند باعث ایجاد اضطراب بیشتر و منجر به احساس نگرانی و ناامیدی عمیقتری شود.
در عوض، تقسیم این سؤالات بسیار بزرگ به تکههای کوچکتر بسیار سادهتر خواهد بود. سپس، برای یافتن پاسخ این سؤالات کوچکتر اقدام میکند.
به عنوان مثال، شخص به جای سؤال در مورد اینکه آیا در کل زندگی خود کاری انجام داده است یا نه، باید از خود بپرسد که چگونه در ماه گذشته بر جهان پیرامون خود تأثیر گذاشته است.
این کار میتواند اقدامات کوچک اما مثبتی را که فرد انجام داده است برجسته سازد و به او نشان دهد، همانند یک تماس قدردانی از دوستان یا نزدیکان. در غیر این صورت ممکن است این نکات مثبت ولی کوچک در هنگام بررسی سؤالات بزرگ و کلان زندگی، مورد توجه قرار نگیرند.
صحبت با خود فرد مفید است، اما ممکن است هر بار به نتیجهگیری مشابه منجر شود.
گفتگو با یک فرد یا گروه، مانند یک دوست یا یکی از عزیزان میتواند به شخص کمک کند تا بحران را از منظر دیگری ببیند. این راهکار میتواند گزینهها و امکانات بیشتری برای کاوش در اختیار فرد قرار دهد.
در پژوهشهای صورت گرفته به اهمیت گروههای مباحثه برای افراد مبتلا به سرطان که با معضلات وجودی روبرو هستند اشارات زیادی شده است.
گفتگو با همتایان خود در مورد این موضوعات میتواند به چنین افرادی کمک کند تا با چالشهایی روبرو شوند و مطالبی را هم یاد بگیرند، حتی ممکن است پاسخها را با هم پیدا کنند.
اگرچه زیر سؤال بردن مسائل وجودی و معنای زندگی امری طبیعی و سالم است، اما مواردی وجود دارد که بهتر است به پزشک یا یک متخصص سلامت روان مراجعه کنید.
برخی از افراد میتوانند به تنهایی از یک بحران وجودی عبور کنند، اما هر کسی که به نظر میرسد بحران وجودی آنها را به سمت افسردگی و اضطراب سوق میدهد، باید به یک متخصص بهداشت روان مراجعه کند.
اگر یک بحران وجودی منجر به افکار خودکشی گردید، سریعاً از یک متخصص کمک بگیرید.
هرکسی میتواند یک بحران وجودی را تجربه کند. این مسأله کاملاً طبیعی و سالم است که از خود سؤالات بزرگی درباره معنای زندگی و حیات بپرسید.
با این حال، این سؤالات بزرگ معمولاً پاسخ سادهای نخواهند داشت و از فردی به فرد دیگر بسیار متفاوت خواهند بود. به همین دلیل، عموماً هیچ راه آسانی برای حل کردن بحرانهای وجودی وجود ندارد، فقط میتوان از میان آنها گذر کرد و آنها را پشت سر گذاشت.
مواردی وجود دارد که فرد بدون کمک از معضل وجودی خود عبور میکند و به طور کلی، یک بحران وجودی نیازی به مداخله پزشکی ندارد.
با این حال، اگر بحران وجودی منجر به نگرانیهای جدیتری در مورد سلامت روان فرد گردید، مانند بروز افسردگی یا اضطراب، فرد باید برای مشاوره و درمان به رواندرمانگر یا یک متخصص روانپزشک مراجعه کند.