داشتم از همان مکان همیشگی رد میشدم ناگهان به فردی برخورد کردم و از کنار هم رد شدیم
نمیدانستم کی بود
ولی لباسش مرا یاد یک عکس انداخت
نگاهش مرا یاد موقعی انداخت که کار اشتباهی انجام میدادم و اون نگاهم میکرد
دستانش مرا یاد دستانی مینداخت که در دستانم بود و گاهی هم همان دستان کوچک برای زدن من استفاده میشد
نحوه خندیدنش مرا یاد کسی مینداخت که با او ساعت ها و روز ها سر مسخره ترین چیز ها میخندیدم
خوراکی که در دست داشت مرا یاد خوراکی مورد علاقش مینداخت
بگذریم به هر حال من نمیدانستم کی از کنارم رد شده گویی او هم نمیدانست
به مسیر خود ادامه دادم بعد از ساعتی دیگر به فرد دیگری برخورد کردم.
عطر تنش مرا یاد یک عطر اشنایی مینداخت
تیکه کلامش مرا یاد یک تیکه کلام معروفی مینداخت
قد به نسبت بلندش مرا یاد یک قدی مینداخت
صبر کن من نه این را میشناسم نه نفر قبلی را پس چرا با دیدن دوباره انها یاد خاطراتی از خودشان افتادم؟
البته بهتره بگویم الان دیگر نمیشناسم
قبلا خوب میشناختم خیلی خوب میشناختنم اما حال تنها چیزی که خوب میشناسم خاطراتی است که با انها دارم.
انها عوض شدند ولی هنوز من اعماقشان را میشناسم شاید هم به خوبی قبل نمیشناسم ولی هنوز که هنوزه به یاد دارم و میشناسم
انها چطور؟ هنوز مرا به یاد دارند؟ یا فراموشم کردند؟ از نگاهشان که نمیتوان چیزی فهمید.
شاید انها هم میشناسند و همین افکار را نسبت به من دارند یا شاید هم دیگر نمیخواهند که بشناسند.
