minafrj
minafrj
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

من كجا بايد دنبالت بگردم؟



يه بار اون قبلنا بهش گفتم" اگه يه روز نبودي من كجا بيام پيدات كنم؟"

گفت"انتظار داري بگم تو قلبت؟ نميگم كه خيط شي"

بعد خنديد

گفتم" بيشعور جديم الان!"

گفت" من هستم حالا"

گفتم" بگو ديگه اه لوس"

دنده رو جا زد ١

راه افتاد

صدا راديو رو قطع كرد

من گوشيمو وصل كردم به كابل

اون از حالت راديو گذاشت رو اي يو ايكس

گفت" اون چيزو بزار ، اسمش چيه؟ اوني كه من دوست دارم"

گفتم" باشه"

گفت" الكي نگو باشه برا من قيافه نگير!"

گفتم" بيشوري ديگه جواب سوالمو ندادي"

گفت" واي مينا چي ميگي! حالا الان يه دفعه گير دادي به اينكه نباشم كجا بياي منو پيدا كني؟ سر قبر ننم! سر قبر خودم! جهنم!"

گفتم " وا! چته! از جاي ديگه اعصابت خرده چرا سر من داد ميزني!!!!"

گفت" ببين چجوري روز ادمو خراب ميكني!"

گفتم" حالا اهنگو گوش كن"

تكيه دادم به صندلي و ديگه نگاهش نكردم

گفت" كجا پيادت كنم؟"

گفتم "جلو كلاس زبان"

گفت" توكوچه نميام حال ندارم سر و ته كنم"

گفتم" وا! حال نداري سر و ته كني؟ مسخره!"

گفت" واي از اون روزاي تو مخيته ها!"

گفتم" برو بابا"


منو دم كلاس زبان پياده كرد گفت ميره شركت عموش مدارك باباشو بگيره بعدش اگه تونست مياد دنبالم ،اگه نتونست آژانس بگيرم، شبه خطرناكه

گفتم باشه و در از دستم ول شد محكم كوبيده شد

شيشه رو كشيد پايين گفت" اونجوري خراب نميشه ها وحشي"

زبون دراوردم براش گفتم "وحشي عمه كوچيكته"

خنديد گفت" قربون عمه كوچيكم بري هزار بار"

خنديدم

بعد سر و ته كرد و رفت.


من تو كل كلاس داشتم فكر ميكردم اگه يه روز نبود كجا بايد دنبالش بگردم


شايد بايد ميرفتم جلو مغازه باباش به بهانه خريدن يه پرايد قسطي ازش ميپرسيدم" راستي اقا پسرتون ديگه نميان مغازه؟"

بعد حتما باباش ميگفت" به شما چه؟"

حق هم داشت بنده خدا


شايد بايد ميرفتم سركار خودش به اون منشي بي ادب ميگفتم" خانم سلطاني، اين اقايي كه تو اتاق ٣٠٣ بودن نميان ديگه؟"

حتما منشيه با تيكه طعنه ميگفت" چه ميدونم والا شما بهتر خبر دارين!"

حتما منم بهش چشم غره ميرفتم و يادم ميومد كه چقد من ازين زن بدم مياد!

شايدميرفتم جلوي مهدكودك بچه خواهرش به مربي مهد ميگفتم" ببخشيد ميشه پارسا جونو ببينم؟"

بعد پارسا كه منو ميديد ميگفت " واي زن دايي"

حالا اگه خودش بود ميگفت" پارسا جلو كسي نگي زندايي داريا! آبرو داييو نبريا!"

ولي نبود كه! گم شده بود!

به پارسا ميگفتم" پارسا جون از دايي خبر داري؟"

حتما ميگف"دايي كاااااااره"

حتما ميخنديدم بهش ميومدم بيرون

چه فكري كردم رفتم پيش يه الف بچه!


شايد بايد واقعا ميرفتم قبرستون سر خاك مادرش

اونجا نميشد بپرسم ولي ميتونستم انقد بشينم تا بالاخره بياد به مامانش سر بزنه!


بعد پيداش ميكردم!

ولي بعد اينكه پيداش ميكردم چي؟

چي بايد بهش ميگفتم؟


شايد بايد بابت همه چيز معذرت خواهي ميكردم!

هزار تا چيز داشتم بهش بگم ولي حتما هول ميشم همه رو يادم ميره!


ولي حتما ازش ميپرسيدم اين بار اگه نبودي ديگه كجا بيام دنبالت بگردم؟


راستي

من الان كجا بايد دنبالت بگردم؟









مثلا داستان
مينويسم كه نميرم يه موقع از نگفتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید