ویرگول
ورودثبت نام
ماد
ماد
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

به تو نگم کی می‌شنوه ازم؟

هی نوشته پاک کرده دوتا داستان عوض کرده، میدونست پاک میکنه که با مداد نوشت. اگه جهنمه اگه بهشت عیب نداره منو ببر با خودت.اگه هیچی نیست فقط سیاهه خیلی خوبه یادت نره منو با خودت.۲۲ تموم میشه آدم بده‌ی دنیات میشم،( میگه فرشته‌ی عذابشم انگاری که عزرائیلم. اون گرگه تو لباس بره منم دندونای نیشمو قایم کردم ازش، خودت میدونی کیو میگم.) دونه دونه آدمارو پاره کردم به قلب برسم، تو این یه سالی که گذشت یدونه قلب ندیدم من.شاید من تو جهنمت راحت تر باشم، اینجا آخه عادت کردم به ذوب شدن آتیش گرفتن، از چی میخوای بترسم من؟ عشقتو کاشتی تو دلم دنیارو برعکس کردی قوی تو بودی نه من. من هیچ کاری نکردم همشو خودت خواستی ازم با عشقی که دادی به من بهشت بخوام یا چی ازت؟ نه اون دندونای نیشو فقط از تو قایم نکردم، جایی که هیچکس ندید من و تو دیدیم دوتامون با هم. یکی دوبار آدم بکشی راحت میشه برات، جون دادنارو با چشات ببینی، روحاشونو تو دستت بگیری. چیشد مثلا؟ یهو گفتی بسه دیگه سیاه نشم؟ دیدی تا کجا میتونم گفتی صبر کن جلوتر نرم؟ عشقت که هست دیگه هیچی نمیبینه چشام، خون نمیخواد دستام، غم نمیبینه دلم انگار پاکم مثل فرشته هات. روحم آروم نیست به تو نگم کی میشنوه؟روحه قرار نداره آروم نداره، میخوام بیام پیشت دیگه اینجا تموم شه. عددا شدن ۲۲ ولی همینم زیاده مگه دیگه چی میخواد بشه؟ میدونی...اصلا فکر اینکه چی قراره بشه قرارمو گرفته، نمیدونم این تو چیه، ولی پر غمه پر غصَس ایکاش قویم کنی یکم.انداختیم اینجا حواستم بهم هست؟ آره بود میدونم، توام میدونی، فقط ناراحتم میخوام غر بزنم.به تو نگم کی میشنوه ازم؟ عجیبش کردی...تو نه...عجیبش کردم من، ولی مگه تو نخواستی ازم؟ گفتی قوی دل باش خب شدم، گفتی ضعف نه، گفتم چشم، گفتنیارو گفتی انجام دادنیارو کردم من. رسیدیم به اینجای قصه که صداهای تو مغزم قطع نمیشن، خلاف من دارن ساز میزنن، میگم شبه میگن نه، میگم سفید میگن نه،انگار فقط میخوان اذیت کنن. بگن فکرکردی تموم شدیم؟ بگم هوم، بگن خیال کردی همینقد بلدیم؟ بگم نه... نه من هیچی ازشون نمیدونم از توام خب نه...اما اونجا پیش تو حداقل آروم هست، قرار هست، شیله نیست، پیله نیست.اونجا اینا نیست مگه نه؟ فکر ارشد نیست فکر روسی نیست فکر جوونی و بزرگتر شدن نیست.به من اونجارو بده، اینجارم دوست داشتم من، دنیای رنگی پنگی آدم خل و چلا قشنگم هست.یه جوری گیر کردیم توش انگار واقعیه نمیدونیم اصلا، که اینا نقشامونه. اونی که میدونه خیاله، قرار نداره میخواد تموم شه. میخوام بیام تو بغلت بگم دیدی؟ فلان سالو میگم،چقدر تنهایی کشیدم؟ بگی من نبودم؟ بگم اونجارو نگاه، همینجوری دارم اشک میریزم، بگی من خندیدم؟ بگم همه‌ی نگفتنیارو بگی همه‌ی میدونمارو. هاج و واج به دیوار روبه‌رو نگاه میکنم نمیدونم چند وقته هی به یه نقطه زل میزنم، میخوام بیام بغلت باشم. بسه اینجا بازی کردم. من جام تنگه تو این بدن، تو راحتی بدن نداری نه؟ دلم میخواد پخش باشم اصلا. غر میزنم...خودت که میدونی دوست دارم این بدنم...درستع مثل زندان میمونه ولی باشه عیب نداره. بیا جاهامون عوض، تو بیا بشو آدم ناخلف، بیا جمع شو تو این بدن، نه همینا...یکی دیگش. خودت میدونی چی میشه بذار ولی بگم، غره دیگه باید بزنم. همینجوری قد میکشی آدما بزرگت میکنن، تو خیالشون تربیتت میکنن، راه میری نگات میکنن، حرف میزنی دوتاش میکنن. خودم میدونم گفتی اینجا جای سختیاس ولی بذار بازم بگم. چشا نگات میکنن چپ بری اَخ میگن راست بری اوخ میگن، صاف واسی اخم میکنن خم که بشی همشون ولت میکنن.خب باشه گفتی فقط خودمو دارم من، ولی اینجا تو جمع زاده شدم اینم نداشته باشم؟ بزرگتر میشی فکرات بزرگتر میشن نگرانیات بیشتر، حرفا بیشتر حدیثا بیشتر. تا الآن یه کار خوبم کردم؟ بعید میدونم...دل میبندی به دونه دونه‌اشون میشی مونسشون غمخوارشون فکر میکنه چیکار کنن؟ آره دیگه انسانن فراموش میکنن. تو خوابا یه شکلم تو بیداری یه شکل دیگه، خوابا میگن بکن میگم نه وقتشو ندارم. بزرگتر که میشی مرز بین خواب و بیداری از دستت درمیره، نمیفهمی حالا کجاشی چقدر باید جدی بگیریش. میگی دنیارو جدی نگیر، باشه بیا آدم باش بگم جدیش نگیر بگی باشه. دارم جدی میگیرم، آره میدونم نباید ولی دارم میکنم.جدیش که میگیرم قلبه تند میزنه مغزه قفل میکنه. دله نگرانه، نگران چی نمیدونم، چی قراره بشه نمیدونم، من فقط نگرانم. من دارم مینویسم تو بیا بگو لازم نیست عزیزم، بگم دلم گریه میخواد بگی نزدیکتم. چرا تو حرف نمیزنی با من؟ قهری آره میدونم. خیلی مونده تا خودمو تو دلت جا کنم. نشونه هارو کاشتی گفتی بیا سمتم اومدم منت کشی کنم.از دنیاشون خسته شدم میخوام بیام بندَت باشم،میخوام کوچیک شم یه ذره شم سرمو پایین بندارم.بگم آخ دلم...یه مرضی افتاده به جونم...نمیدونم چیه داره منو میکشه تو خودش، ترس نیست، خواب نیست، این بیداریه به چشم میبینم. دستمو بذارم رو قلبم بگم اگه نزنه؟ میذاری بیام پیشت؟ نمیگی آدم بده‌ی قصه بودم؟ دلم درد داره زیاد داره یه وقتایی اشک میشه یه وقتایی ساکت میره قایم میشه اون پشت مشتا تو کَلَم. از بین که نمیرن، جاش میمونه زخم میشه، کبود میشه لکه میشه...لکه شدم کثیف شدم، رو دستام خون بودن پاکشون کردم، خال شدن کوبیدم رو دستم، یادم نره کی بودم کی شدم من.آخه میدونی زیاد فراموش میکنم من. الان ازم بپرسی کی اونکارارو کرد میگم من که نبودم. خودم بودم، نبودم؟ گفتی ندونی عیب نداره حالا که میدونم چی کنم؟ منکر شم بزنم زیرش بگم هیچی ندیدم؟ بازم دروغ بگم؟ به بقیه نه...به خودم! آخ دلم...یه مرضی افتاده به جونم...گفتی زیاد بخواه کم نه...دلمو قرص کن یکم، بگو فکر نه خیال نه، یه قدم تو بیا ده قدم من...آخ دلم...ایکاش مهربون نبودی با من، ایکاش بزنی تو سرم بگی بتمرگ، بابام بشی بگی چی کم گذاشتم من؟ یکم آب بشم برم زیر زمین خودمو قایم کنم ازت، ولی همه جا که هستی چیکار کنم؟ ایکاش بگی من چی کنم، تو اون ذکرا که تطمئن القلوبن یه وردی داری آروم بشم؟ من میخوام پیشت باشم دردم اینه، چارَش چی پس...دعوام کردی میدونم، خواستی عاشق شم از دست برم، ایکاش دوستم نداشتی انقدر، میتونستم راحت ولت کنم برم... زیاد میخوام ازت، قدرت بده بال میخوام، تاج بده شاه میخوام، زمین بده مال میخوام، از کاه بده کوه میخوام، اون چیزی که نشه میخوام... روحو بگیر مرگ میخوام یه گوشه پیش خودت میخوام... بیام اونجا گریه کنم بگم دیدی اونجا بودم؟ سخت بود اما تونستم من، دیدی چقدر دلتنگ بودم؟ ایکاش مهربون باشی با من، بزنی پشتم بگی زودتر از اینا منتظرت بودم :)

عشق هم معنی خداستداستانکتابنویسندگیدلم نوشته
زردآبیِ بنفش نشده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید