: « قاب عکس میگه نمردی تو، زندهای پات گیرِ زمینه. میگه دنیاشو شناختی قدِتو کشیدی، قانوناشو شکستی واسه خودتو ساختی، رفتنیارو رفتی موندنیارو نگه داشتی، حرفارو شنیدی از یه گوش در کردی. میگه مشتِتو باز کردی؟هنوز قد رویاهات نداری. تازه شروع کردی کووو تا تموم کنی.»
یادت میاد؟ متن استوری پارسال تو اینستاس، کلی از این متنا برام گذاشتی. از اون روزا چقدر میگذره راستی؟ یه سال؟ ده سال؟ شاید صد سال! صد سالی که هر ثانیَشو زندگی کردیم، خاطره شدیم رو کاغذ اومدیم، عکس شدیم تو قاب رفتیم.
نوشتی پات گیر زمینه، آره هنوزم گیره هنوزم نمُردم زندَم، نفس میکشم تو دنیایی که یادگاریت موند واسم. قد کشیدم حالا، شاید یکی دو سانت شایدم بیشتر، آخه از اینجایی که من نگاه میکنم دنیا خیلی کوچیک شده به نظرم. قانونا عوض شدن، دیگه حتی قانونای توام قانونام نیستن، جدیداشو ساختم و مُهر "مینِویسه" پاشون زدم، اسمی که خودت گذاشتی رو من.
نوشتی : «گناهانم طعم آزادی میدهند.» آزادیت اونقدر تمومنشدنی بود که آدمای دوروبرت گم می شدن توش، تو می خندیدی، میرقصیدی، میچرخیدیم...چرخیدیم این دنیارو و هنوز تو نقطهی شروعشیم. تو پَر زدن بلد بودی، ازجنس زمینیا نیستی تو آسمون میچرخیدی...پَراتو نچیدم نه، دستاتم نبستم...
کوله ای که واسه سفرمون بستیمو گوشهی اتاق نِگه داشتم برای ادامهی راه خسته نیستم. یه روز همهی جادهها رو رفتیم تا تَه، کردنیارو کردیم با هم...حالا نوبت نکردنیا شده، گناها توبه شده، رنگ آزادیت عوض شده. دیواراشو بنفش کردم که گیر نکنی تو زمین، که پر بکشیم به بنفش برسیم.
میدونم دلت برام تنگ شده، جا گذاشتمت تو گذشته که کولهاَمو سبک کنم یکم، کِشتیم داشت غرق میشد و تو سنگینترین بارَم. یادم نمیاد کِی، یادم نمیاد با کدوم دست، اما هُلت دادم، حتی کمک نخواستی صدای خفه شدنتم نشنیدم، تویی که صدای خندههات پیچیده بود تو همهی خونههایی که ازشون رفته بودی و اونقدر بلند که حتی از راه دور خوابتو میدیدن. حالا با لبخند همیشگیت کف دریای سیاه دراز کشیدی و من حتی برات عزاداری نکردم، اما ببین...مشکی پوشیدم واست.
شاید از اون روزی که "remember" تتو کردی رو دستم میدونستی دیر یا زود رفتنیای، ساکت موندی چون خیالت راحت بود یه نشونههایی از خودت برام گذاشتی؛ یادم نره کی بودم و الان کی شدم. این روزا بوی تورو میدن، نیستی و من سالروزتو جشن میگیرم با چادری که مشکیپوشِ نبودت کردم.?
#از من برای من.