
از جنگ مینویسم
از درخشش ظالمانهی موشکها
از صدای انفجاری که
موجی از پرندگان را به آسمان میراند
و از دودی که
آسمان را تیره کرده
از خانههای مخروبه
که با سوختن شهر
بخشی از من نیز
میسوزد
از غرش موشکها در خواب مینویسم
از کودکی که
به جای بازی کردن
دربارهی پهبادها میپرسد
از بغضهای فروخورده
از غم و ترس و ناامیدی
از شهر مینویسم
از رفتن
من از تو مینویسم
از زخمهای عمیقت
از جنگی که در تو لانه کرده
از ماه که هر شب
نگاهش را به تو میدوزد
به این امید که
بتواند جلوی موشکها را بگیرد
آه که ماه چه ناتوان است
من نمیدانم چه خواهد شد
اما یک چیز را، خوب میدانم
هر چه پیش آید،
تو را ترک نخواهم کرد
و گرچه سخت است اما
من امیدوارم
که یک روز
دوباره
تو میرویی،
غنچههایت این بار
عطر شادمانی به خود دارند
و تو حقیقت را فریاد خواهی زد
سبز خواهی شد...