_واقعا اینطوری فکر میکنی ؟ باشه ، باشه ، میبرمت خونه ی پیشول . وسیله با خودت نیاوردی ؟
چقدر زود کوتاه اومد :/ جواب میدم :"نه ، چیزی همراهم نیست."
با سر اشاره میکنه که پشت سرش بیام . پشت سرش راه میوفتم ، بی هیچ حرفی همون مسیر رو با ساچنا (همون مربع پروازیه) برمیگردیم . وقتی به خونه ی پیشول میرسیم در میزنیم .
وقتی که در باز میشه همونطوری که انتظار داشتم با قیافه ی عصبانی مامان روبه رو میشیم که با طعنه میگه :"خیلی خوش قولی ایلیا!!"
ایلیا پوزخندی میزنه و با حالتی مظلوم جواب میده :"اونقدرام دیر نکردیم ، در ضمن لنا که صحیح و سالمه."
پیشول رو میبینم که جلو میاد (قیافه ش عصبانیه) و کنار مامانم می ایسته :"از اینجا برو ایلیا ، هر چه زودتر از جلو چشمم دور شی بهتره".
ایلیا به پیشول چشم غره ای میره ، چند بار پشت سر هم با لحن عذرخواهانه از مامانم به خاطر بد قولیش عذرخواهی میکنه و خدافظی میکنه و میره .
رفتارش عجیب بود مگه نه ؟شاید اون عادیه و من عجیبم (!!).
کفشامو در میارم و داخل میشم . ساعت ۹ شبه ، سریع شام رو (پیتزاس) میخوریم ، شب بخیر میگیم و میریم که بخوابیم .
کسی حرفی نمیزد و منم حوصله ی باز کردن سر صحبتو نداشتم.
از اون موقع دقیقا ۳ هفته گذشته؛ تو این مدت فقط یه بار مامان ایلیا اومد دیدنم ، خوشحالم که دیگه ایلیا رو ندیدم . در تمام 3 هفته حداقل از نظر خودم کاملا در تسخیر اون روحه بودم ، ترسناکه ولی خب تاحدودی برام عادی شده ، انتظار دارین چیکار کنم ؟ خودکشی ؟ خب اینطوری که میرم جهنم ، چطوره بذارم خود غولا شّرمو کم کنن؟ اگه پیشول در و پنجره ها رو قفل نمیکرد خیلی بهتر میشد.
آه
ساعت 3:30 نصفه شبه ، به اندازه ی کافی افکارمو سر وسامون دادم ، بهتره دیگه بگیرم بخوابم.
از خواب بیدار میشم . ساعت 9 صبحه ، طبق روال صبحونه رو میخوریم . بعد از اینکه صبحونه مون تموم میشه مامان شروع به صحبت میکنه:"لنا ، الان تقریبا دیگه آماده ای"
بالاخره ! بالاخره وقتش رسید که سوالامو بپرسمممم.
-باید کارمونو شروع کنیم.پیشول ، ناسلامتی کارت همینه ها!! اونوقت داری در میری ؟
مامانم وقتی اینو میگه که پیشول داره قفلای آهنی زنگ زده ی درو باز میکنه .
پیشول:"مم چیزه یعنی .. باع شه الان میام"
بیخیال قفلا میشه میاد روبه روم میشینه و شروع به صبحت میکنه ، اوایلش همون چیزاییو که ایلیا گفت میگه تا اینکه به این بخش میرسه :
"4 تابندگان : نادر ترین گونه ، هیچ نیروی خاصی ندارن ، فقط در صورتی که سنشون بالای 14 باشه و فرزندی نداشته باشن و البته اگر خودشون بخوان میتونن یه نور نامرئی که فقط غول های بد قادر به دیدنش هستن رو در کل جهان ما و جهان شما پخش کنن که این نور غول های بد رو به طور کلی از بین میبره ."
مسخره س.نور؟
"درصورت مرگ اون فرد این نور از بین میره و در صورتی که طرف بچه دارشه این نور از بین میره و فرد میشه یه آدم عادی وباید صبر کنه تا فرزندش به سن 14 سالگی برسه تا بتونه اون نور رو فعال کنه ."
نوررر؟
" ما هیچ اطلاعاتی در مورد اولین تابنده نداریم فقط میدونیم حرف اول اسمش ا بوده ."
آها
"اما ما شهر های مختلف و گونه های مختلف دیگری هم داریم .
گونه ها :
1پری ها : وظیفه :تنظیم شب وروز ، معروف ترین پری ، پری یلداس که مسئولیت شب یلدا رو به عهده داره .باید حواسش باشه در کل کره ی زمین به موقعش بلندترین شبو برپا کنه .
محل زندگیشون : پریستان (pariestan)
مشخصاً پری ها زیبا و فریبنده هستن ."
یلدا پریه ؟
"2 غولای خوب: وظیفه : محافظت در برابر غولای بد. محل زندگیشون: غولستان . غول های بد هم یه مشت خرابکار و فاقد محل زندگی هستن .
غول ها یا خوب به دنیا میان با علامت پرچم روی دست و یا بد به دنیا میان با علامت چاقوی روی دست ، البته اگر غول خوب از درون بد بشه علامت رو دستش تغییر میکنه و این در مورد غولای بدم صدق میکنه ، غولا معمولا علامت دستشونو با پارچه میپوشونن و زشت و زننده هستن ."
اصلا چرا غولا به وجود اومدن ؟؟؟
"3اژدها ها : یه زمانی وظیفه شون حمل و نقل بود ولی الان... محل زندگی :نوگارد (Nevgard)
4حیوانات سخنگو :وظیفه : ارتباطات بین دو جهان و آوردن خوراکی از جهان شما ، چون که اگه از جهان شما خوراکی بیاریم بیشتر میارزه و علاوه بر اون ما اینجا بوته یا درخت میوه نداریم .
محل زندگی : ناویکان (Navican) . گربه ها زیر دسته شونن که با همین شغلا تو شهر کتینا(Katina) زندگی میکنن .
5آدما : وظایف مختلف و مشخصی با توجه به نیروی خاصشون دارن و تو شهر هیومن زندگی میکنن.
یه شهر به اسم ویچسیتی هم داریم که همه ی گونه ها با هم توش زندگی میکنن و یه جورایی پایتخته .
شکل خونه ها مون ، خوراکی هامون ، فرهنگ ،سیاست و .. توی این جهان با جهان شما فرقی نداره ، علت پیشرفته بودنمون تو بعضی مسائل به خاطر یه سری آدم نابغه س که اینجا زندگی میکنن .تفاوت ما با شما بیشتر توی آسمون عجیبمون و نیرو های عجیب ترمونه .
این شهرهایی که گفتم هم برای کشور ماست و تو کشورهای دیگه نام شهر ها و سیاست هاشون فرق داره ولی در کل گونه ها همینا هستن .
علاوه بر اون 90 درصد آدمای کشور ما اصالتاً ایرانی و مسلمونن و 10 درصد دیگه از کشورهای دیگه هستن .
حالا چون تو احتمالا اهل شمال ایرانی چشم رنگی هستی و از شانست به آدمای خوشگل برخوردی ، مگرنه تا دلت بخواد آدمای بدقیافه م پیدا میشه چیزی که مهمه اخلاقشونه .
ما هم اینجا مدارس و دانشگاه داریم فقط درس ها مطابق شغل ها متفاوته ."
چه باحال. من که تا خودم از نزدیک نبینم باور نمیکنم(!!)
"البته خیلی از دانشمندا معتقدن جهان ما و جهان شما اصلی و حقیقی نیست و همه ی ماها ممکنه توسط تخیل فردی که در جهان حقیقیه به وجود اومده باشیم . دانشمندا میگن جهان حقیقی وابسته به هیچ جهانی نیست و هیچ جادو یا نیروی عجیبی درش وجود نداره . حتی بعضیاشون معتقدن ما فقط یه داستانیم که یه نفر از جهان حقیقی ما رو به وجود آورده و قراره به زودی فراموش بشیم ، امیدوارم حرفاشون غلط باشه . "
یعنی جهان دیگه ای در کاره ؟ احساس گیجی میکنم ، خوابم میاد ...
"ولی کلش همین بود .
یه نوزاد تابنده هست که تازه به دنیا اومده ولی ما فعلا به تو احتیاج داریم . روز تولدت نزدیکه ولی در برخی موارد خیلی دیرتر روز موعود فرا میرسه ، باید امیدوار باشیم مشکلی پیش نیاد .
سوالی نیست؟ لنا ؟ خوابی ؟ ح..."
ادامه دارد؟
امیدوارم وقتت تلف نشده باشه ، رفیق :)