شايد تا همين چند وقت پيش به من ميگفتن آهنگهای مارتیک رو بلدی ؟ جواب میدادم آره بابا! شروع میکردم به خوندن آهنگ "بهار" مارتیک که میگه بهار بازم بيا عشقو بيارش، بده هر یاری رو دست نگارش ! این جوابم بود تا که ترانه "طلوع از مغرب" رو تو دوران سخت، ناامیدی و شکست شنیدم که میگه :
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
تا چند وقت این آهنگ همش برام در حال تکرار بود و در همه حال بش گوش میدادم و حس خوب میگرفتم . در نتیجه به آغاز دوباره ام امیدوار شدم و دیدم میتونم به زندگیم ادامه بدم. اصلا حس میکردم مارتیک این آهنگ رو 17 سال قبل از تولدم برای من خونده !
شاید این لطف خدا به من بوده که یه روزی با mbti آشنا شدم و فهمیدم من یه آدم شهودی ام و این حس و حال و سبک تصمیمگیری تو زندگیم از این جنبه شخصیتم سرچشمه میگیره!
امروز هم یه متن تو ویرگول خوندم ک شدیدا این سبک دریافت اطلاعاتم از دنیای اطراف رو قلقلک داد! عنوانش "آغاز من" بود اون بهم یادآوری کرد که میثاق جان عزیز دلم، فدات شم کافیه ساکت بودن! فقط آرزوی تاثیرگذاری رو دنیای اطراف کردن! شروع کن بدون ترس بنویس! فوقش قورباغه رو غورباقه یا قورباقه یا غورباغه مینویسی دیگه! نیمفاصله رو که رعایت میکنی! تازه اگر اشتباه نوشتی تروریست استخدام نمیکنن که با دوربیندار بزننت! تررویستها کارای مهم تری دارن ، اینو مطمئن باش! حالا شاید بعضی ها بهت بگن بیسواد!!!!ولی هر موقع از اشتباه کردن ترسیدی یادت باشه «کارل پوپر» فیلسوف انگلیسی گفته: «مردان بزرگ؛ اشتباهات بزرگ می کنند». تاریخ هم همیشه پر از اشتباهات بزرگ همین مردان بزرگ بوده طبیعتا از چند تا غلط املایی و نگارشی تو گذشت میکنه، خیالت راحت باشه!!!!
در آخر آرزو میکنم که در پایان ترانه زندگیمون مثل "طلوع از غروب" به خودمون بگیم:
قدمهام گاهی سست میشد تنم یکباره یخ میکرد
یکی مثل شبه از دور سرم داد میکشید برگرد
ولی مقصد مقدس بود توقف مرگ زودرس بود
صلیب بردوش و لب خاموش
نه برگشتم نه ایستادم
به هر گردبادی تن دادم چه جون سختم نیفتادم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم