فرض کنید دانش آموزی در درس ریاضی مشکل دارد.
صِرف اینکه بگوید من با این درس مشکل دارم یا ریاضی سخت است و یا من این درس را یاد نمیگیرم نمیتوان گفت مشکل خود را تعریف کرده است. زیرا این تعاریف مبهم هستند و کمکی به یافتن راه حل نمیکنند.
همان طور که گفتیم مسئله باید عینی و اختصاصی تعریف شود. یعنی این دانش آموز دقیقا بگوید کدام مبحث را یاد نمی گیرد؟ مثلثات؟ مشتق یا مثلا با فرمول ها مشکل دارد و نمی تواند آن ها را حفظ کند. اگر در مبحث مثلثات مشکل دارد دقیقا مشخص کند که کدام قسمت از این مباحث برای وی مشکل آفرین شده است.
قسمت بعدی تعریف مسئله این است که ما با حل یک مسئله به دنبال یک هدف هستیم این هدف باید قابل سنجش باشد و رسیدن به آن امکان پذیر باشد. در مثال قبل ممکن است هدف دانش آموز این باشد که در درس ریاضی نمره خوب بگیرد تا معدلش خوب شود.
باید نمره خوب و معدل خوب را تعریف کنیم. منظور از نمره خوب چیست؟ و دقیقا به دنبال چند نمره افزایش هستیم؟
نکته مهم تر این است که این هدفگذاری باید امکان پذیر باشد.
کسی که بالاترین نمره ای که تا به حال گرفته مثلا ۱۴ بوده نمی تواند به یک باره انتظار داشته باشد که در درس ریاضی نمره ۲۰ بگیرد. این فرایند تدریجی است و باید گام به گام طی شود.
این نوشته رو هم بخونید:
چگونه با افکار منفی مقابله کنیم؟
بعد از اینکه مسئله را دقیقا شناسایی و تعریف کردیم. باید راه حل تولید کنیم.
در این مرحله کیفیت راه حل ها مهم نیست. مهم این است که تا جایی که می توانیم ایده بدهیم و تعداد زیادی راه حل را یادداشت کنیم بدون اینکه آن ها را مورد قضاوت قرار دهیم.
در مرحله بعد هر راه حل را به طور اختصاصی مورد بررسی قرار می دهیم. مزایا و معایب هر راه حل را یادداشت می کنیم و اینکه این راه حل چه قدر امکان اجرایی شدن دارد.
و در آخر با توجه به مزایا و معایب هر راه حل تصمیم میگیریم که کدام را انتخاب کنیم.
محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس