حتی بعد از نوشتن یازده کتاب و بردن دهها مدال افتخار و جایزههای ادبی، “مایا آنجلو“ همیشه با خودش میگفت که اصلا موفق نیست.
“آلبرت انیشتن“ همیشه در مورد خودش میگفت که یک کلاهبردار غیر ارادیه یعنی کسی که آن قدرها هم که به خودش و حرفاش اهمیت دادن، مهم و قابل اعتنا نبوده و خودش و کارهاش لیاقت این همه توجه رو نداشته و این کشفیاتش بر اساس شانس بوده.
یا “جان اشتاین بک“ تو کتاب خاطراتش نوشته: ” من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.” این آدمها و خیلی دیگه از آدمهای موفق دچار “سندروم ایمپاستر“ شدهاند. سندروم ایمپاستر ویژه آدمهای موفق است.
آدمهایی که موفق هستند ولی هیچگونه احساس موفقیت نمیکنند و یا در شرایطی به بعضی از اونها این حس دست میده که اگرچه موفق هستند ولی موفقیتشان از راه کلاهبرداری و تقلب و یا یک شانس عالی به وجود اومده و بر اساس عملکرد و استعداد و تلاش خودشون نبوده و دائما این ترس رو دارند که نکنه پردهها کنار بره و دستشون رو بشه و همه بفهمن که اونا واقعا آدمهای توانمندی نیستند.
در بعضی از موارد مثلا کسی که در دانشگاه نمره A+ گرفته بهش این حس دست میده که من اصلا لیاقت این نمره رو نداشتم و شانسی این نمره رو گرفتم و یا حتی وقتی تو یه دانشگاه خیلی خوب قبول بشن با خودشون میگن این به خاطر مشکل سیستم بوده که توانمندی اونا رو اشتباه ارزیابی کرده وگرنه اونا لایق پذیرفته شدن تو اون دانشگاه نبودند.
یا یه مدیر شرکتی با اینکه شرکتی رو راه انداخته که برای صدها نفر اشتغالزایی کرده اما مدام به خودش میگه چرا این همه از من به عنوان یه کارآفرین تمجید میکنن من که هیج کاری نکردم و اصلا موفق نبودم و اینا همهاش شانسی و یه اتفاق بوده.
این نوشته قسمت ابتدایی یک مقاله مفصلتر هست که در سایت چمان بارگذاری شده. پیشنهاد میکنم ادامهشو در اینجا بخونید...
محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس