گاه آدمی به چشمانم میآید که اندوهش را بیحرف و بیکم و کاست اعلام میدارد. شاید صحنه بصری اشک و آهی را نیز ضمیمه به آن کرده باشد.
واکنشها اغلب یا ترحم است و یا تاسف که این بچه بازیها را تمام کن.
علم به اصلاح روانشناسی آنها هم میگوید: با گفتن ضعف، دشمنان شاد و دوستان و آشنایان خندان میگردند.
اما بگذارید یک بار دیگر مجموعه رخ دادها را از نوع بخوانیم.
کسی، حالا هرکس میخواهد باشد، اندوهگین میگردد، جهان به پس گلویش رسیده است و کار آنقدر بر او سخت گرفته است که میخواهد آن را با کسی به اشتراک بگذارد. تا اینجایش را میگویند به دنبال همدردی است. حال که دنیا در مجازیت به سر میبرد او خود را، اندوهش را در این مجازیت افشا میکند. تا همدردی و همزبانی بیابد.
در ادبیات کسی که خودافشایی میکند، آدمی بس شجاع و قابل احترام است و اوج آنها را میتوان در طنازان دید و خواند.
علم روانشناسی که من میشناسمش میگوید: آدمی گاه نیاز دارد خود و احساساتش را افشا کند و اصلاً تمام کار او که نامش را روان_شناس گذاشتهاند، این است که تلاش کند آدم ابتدا خود باشد و خود بودن یعنی افشا کردن خود با تمام نیکویی و نادرستیاش! البته که در همان علم میگوید که خود را نباید پیش هرکس افشا کرد و به دنبال ترحم و کمی محبت بود اما ای کاش یاد بگیریم که چنانچه کسی را دیدیم یا شنیدیم که دست به خود افشایی زده است، اگر نمیتوانیم همدرد باشیم، با حرفها و رفتارهایمان آدمها را به غاری در هزار توی وجودشان نفرستیم!
هر چند آدمیان چه افشاگر باشند یا نباشند، نیاز دارند که کسی مرهم درد، همدم دردشان باشد و حتی همدرد بودن هم راهگشا نیست!