محمد جواد تقیپور·۱ ماه پیشتنهایی!!گاه از تنهایی ملول کننده به خیابان میگریزم. چیزی نمیخرم، نه قراری دارم و نه توقفگاهی را در نظر گرفتهام. پناه میبرم به آدمهای خیابان، ب…
محمد جواد تقیپور·۳ ماه پیشبازنده!آسمان امروز هم به سرخی رسیده است و من هنوز از خانه بیرون نزدهام. چشمان خستهام هنوز میان برگ برگ دفاترم به دنبال شعری کوتاه میگردد. هر چن…
محمد جواد تقیپوردرخودکار آبی·۴ ماه پیش«دور»، واژه دلانگیز!من دیدن آدمها را دوست دارم، دیدن رفت و آمدشان، خندههای مصنوعی و گریههای از ته دل! اندوهی که در چشمانشان موج میزند و شادی که آمدنش را با…
محمد جواد تقیپور·۴ ماه پیشتعلقی سوخته!آدمی که به جایی یا کسی تعلق دارد، همیشه جایی در دلش برای او دلتنگی میکند. تعلق، مالکیت نیست که سند چند دانگ برایش بگیرند و تا آخر عمر او ر…
محمد جواد تقیپور·۴ ماه پیشته مانده!ته ماندهای از زندگی در من باقیست. روزهای بسیاریست که از آینهها دوری کردهام تا زخمهای بیشمارم را به یاد نیاورم. چشمانم را به تاریکی عاد…
محمد جواد تقیپور·۵ ماه پیشمرگ همیشه هست!مرگ یک لحظه اتفاق نمیافتد! آن لحظه که جان از بدن خارج میشود، آخرین لحظه است نه تنها لحظه! مرگ همیشه هست، همراه همیشگی آدمیست. همه آدمها…
محمد جواد تقیپور·۵ ماه پیشمن تو را دیدهام، مرا ببین!محبوب من، آنچه مرا به سوی تو میکشاند و هر صبحگاهان به امید دیدارت سر از بالین برمیدارم تنها یک احساس کودکانه و زودگذر نیست! من از اعماق و…
محمد جواد تقیپور·۵ ماه پیشروابط مسکوت شده!ما آدمهای امروزی در روابطمان بیش از حد مسکوت شدهایم! همه چیز را به بعد موکول میکنیم، فکر میکنیم روابطمان از هر نوع که باشد نیز در مناسب…
محمد جواد تقیپور·۵ ماه پیشواژههای گم شده!گاهی چنان در سکوت غوطه میخورم که نمیدانم کلمات را کجا جا گذاشتهام! حتی در ذهنم هم نمیتوانم آنطور که میخواهم با خودم حرف بزنم. آدمی که ت…
محمد جواد تقیپور·۵ ماه پیشمحبوب، منجی نیست!محبوب من، من آن کسی هستم که در بالای بلندی ایستاده و یک سره، حیران به سقوط فکر میکند. من زندگی را فراموش کردهام، تو را منجی بازگشت به زند…