محمد جواد تقیپور
محمد جواد تقیپور
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

ته مانده!

ته مانده‌ای از زندگی در من باقیست. روزهای بسیاریست که از آینه‌ها دوری کرده‌ام تا زخم‌های بی‌شمارم را به یاد نیاورم. چشمانم را به تاریکی عادت داده‌ام تا به دنبال کورسویی نور امیدوار نباشند. جایی میان ابرها را نشان کرده‌ام که بروم و نمانم تا همان مقدار از زندگی که در من باقیست را به ابرها بدهم و آن‌ها جای تمام لحظاتی که اشک‌هایم را سرکشیدم و بغضم را فروخوردم، بر سر زمین بریزند شاید که بوته‌ای یا درختی جان گیرد و مرا به یاد آورد. دیوارها از این رفتن سر خم کرده‌اند و واژه‌ها از سر دلتنگی سُرنا سرمی‌دهند اما می‌دانم آن‌ها نیز به مانند همه کسانی که در زندگی از من گذشتند، وفایی به غمشان ندارند و چشمانشان به راهست تا نفر بعدی برسد و بر سر او خراب شوند. چه فرقی می‌کند آواز غم سر دهم یا شادی، وقتی همه چیز تنها به من مربوط است. آواز را از سر دلتنگی می‌خوانند یا وصال! آدم تنهایی که بین رفتن و ماندن در زندگی دست و پا می‌زند انتظار نمی‌کشد. او دیگر آماده هر غم‌نامه‌ای هست. بین سوال‌های بی‌سر و ته آدم‌ها که تنها به دنبال جواب‌های خود هستند نمی‌ماند. سکوت را به پاسخ ترجیح می‌دهد. او غم را به مثابه خرقه‌ای بر تن کرده و قدم‌هایش را تنها به درون دیوارهای قرمز شده از خون جگرش استوار برمی‌دارد.
شاید گاهی به سرش بزند که تمام قول‌نامه‌های امضا شده و نشده با آسمان را پاره کند و همه آنچه از خود باقی می‌داند، همه ته مانده‌اش، را به پای کسی بدهد. او می‌داند این قمار اگر جوابش باخت باشد او را زندانی زمین خواهد کرد و تنها رویای باقی‌مانده را خواهد کشت، دیوار تنهایی آنقدر بالا می‌رود تا پس گلویش برسد و نفس کشیدن را برای او تقریباً غدقن می‌کند. اما چه کند که آدم هر چقدر هم خود را در تاریکی حبس کرده باشد، اگر کسی را بیابد که قلبش را از میان سنگ‌های خراشیده بیرون بکشد باز هم به تمام دانسته‌های اثبات شده‌اش پشت پا می‌زند. اگر همه این سراب باشد و او نه تنها سایه را از دست داده و در تشنگی جان سپرده، بلکه هلاک امید واهی شده است.
شاید باید آدمی که به ته مانده خود رسیده به جای محفوظ نگه داشتنش و حواله آن به دست باد و باران، آن را به آتش بکشد و از تک تک ثانیه‌هایی که قرمزی شعله، او را می‌سوزاند با لبخندی استقبال کند. چه کسی می‌داند شاید این قمار سرخ‌فام همان پاهای اسماعیل باشد که بر تن خشک و سخت صحرای آدمی بخورد و زمزمی را بجوشاند که جز خود، نور زندگی را بر جماعتی بتاباند.

زندگیآدمامید
نویسنده، علاقه مند به سینما با رویای بسیار کانال تلگرام: https://t.me/vahmsabz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید