ویرگول
ورودثبت نام
محمد جواد تقیپور
محمد جواد تقیپور
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

هیچ جز شروعی ندارد...

اندوه من، قبل‌ترها که جوان بودم فکر می‌کردم یک جا باید شروع شود. زندگی باید یک جا، یک نقطه آغاز شود. فکر می‌کردم مگر می‌شود این همه نبودن، نخواستن، اشتباه رفتن؟ می‌خواندم و می‌شنیدم. می‌دیدم و نمی‌فهمیدم که این حجم از درد و رنج چگونه بر سر آدم هوار می‌شود و او دوام می‌آورد تا روز بعد را کار کند، سر پا بایستد و حتی بخندد. نمی‌فهمیدم که چگونه آدم‌ها یکدیگر را رها می‌کنند، می‌رنجانند و همچنان آرام زندگی عادیشان را دارند و آدم‌های جدیدی را پیدا می‌کنند. حال می‌دانم. حال که خود از میان آن همه رنج عبور کرده‌ام و آغشته‌ام. هم رنج داده‌ام و هم رنج کشیده‌ام. هم فروریخته‌ام و هم زخم شده‌ام.

اندوه من، رنج حتی از آغشتگی نیز عبور کرده، دیگر هزاران زخم نیست که بر تنم جایشان باقی است. حالا که چشمانم اشک را فراموش کرده و قلبم مرگ را تعلیم دیده. حالا من جز اندوه باقی مانده از رنج نیستم. نمی‌دانم روزی، جایی کسی پیدا می‌شود که مرا در آغوش بکشد تا به جای خود، اشک شوم و آغوش او خیس. حتی منتظر هم نیستم. امید را که از منتظر بگیری دیگر منتظر نخواهد بود.

اندوه من، زندگی باید یک جا شروع شود اما هیچکس و هیچ چیز آن را آغاز نمی‌کند. باید یک جا اندوهت را به آغوش بکشی و از آدم‌ها تا زمانی که به رستاخیز نرسیده‌ای، فرار کنی.

نقطهاندوهامیدمحمدجواد تقیپور
نویسنده، علاقه مند به سینما با رویای بسیار کانال تلگرام: https://t.me/vahmsabz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید