محمد لطف علی نژاد
محمد لطف علی نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

من دیگر آن آدم سابق نیستم

من دیگر آن آدم سابق نیستم و نخواهم شد
با این همه بدی و دردمندی
هیچکس آن آدم قبل نخواهد شد
من دیگر لفظهای عاشقانه را بلد نیستم
(نازیست که به سینه نیازی دارد)را بلد نیستم
من دیگر عشقی از بیگانگان را نمیخواهم
شمع و گل و پروانه را نمیخواهم
قلب مترحم را نمیخواهم
درمیان این همه دروغ آن تک حقیقت را نم...
من دیگر دستی جز از خدا را نمیخواهم
از شراب مستی را نمیخواهم
از زندگی هستی را نمیخواهم
در میدان (نبرد) یار باید،
من دیگر دوستی نقابدار را نمیخواهم
من پوچ نه بلکه گلش را یافتم
از آدمیان باغ وحشی ساختند
از مرزها آتش ها افروخته
با سیاستها سوختش را ساختند
نژادها هم دلیلی بر جنگ شد
چه ساده خانواده ای در تنگ شد
مزه لقمه حرام و ستم مانده بر زیر زبانش
آه مردم است
خون مریضش ک درمان نخواهد شد
گرچه کم دانم ولی حق دانم
گویی ک میبینم
این رنج مستدام نخواهد شد
عدالت نزدیک و بعد از آن پایان
آن وقت مهم نیست که حالم تکرار نخواهد شد

آدمزندگیحقیقتدروغجنگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید