واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.
واقعیت به دو صورت وجود دارد، یکی به صورت جهان واقع یا جهان تصوری که می گوید ما با یک ماهیت بدنی، تنانه و بیولوژیک پیشا کلامی بدنیا می آییم و دیگری به صورت دنیای واقعی که به صورتی که در واقعیت وجود دارد. فرد سایکوتیک ارتباطش با واقعیت درخصوص آنچه که در زبان حادث می شود قطع می گردد و وارد بازیهای زبانی نمی شود و در دنیای واقع می ماند. به بیان دیگر، در واقع اطرافیان اصلا فرصتی برای شان فراهم نمی کنند که تن به بازیهای زبانی بدهند.
تنها المانی که وجود دارد تا آگاهی را به وجود بیاورد تا آدمی را از اشباع تنانه اش رهایی دهد، ناکامی است. ما دو نوع ناکامی داریم. نوع اول ناکامی، باعث افزایش آگاهی می شود که به آن ناکامی بهینه می گوییم. و نوع دوم ناکامی که سبب آسیب می شود و آگاهی را کم میکند که آن راتروما می نامیم.
آنچه که می تواند زمینه آگاهی را بوجود آورد، ناکامی بهینه است. یعنی وجود فاصله و ایجاد خلاء در سیستم هاست. هنگامیکه جنین در رحم مادر به دلیل اینکه تمامی نیازهایش همانجا ارضاء می شود به هیچ چیزی احتیاج ندارد، چون کاملا در شرایط اشباع قرار دارد. حال این جنین چه نیازی به آگاهی داشتن نسبت به گرما، سرما و تغذیه دارد تا زمانیکه همه چیز محیاست؟ وقتی پا به عرصه این جهان پهناور می گذارد و آن شرایط لبالب اشباع رحمی را از دست می دهد، می بایست برای کوچکترین چیزها به فعالیت بپردازد و این تغییر محیط او را از اشباء، خارج می کند و زمینه آگاهی را برایش بوجود می آورد. چندی بعد این جنین، نوزادیست که بارها و بارها از سینه مادرش تغدیه کرده و لذت غذا خوردن را چشیده است. در هنگامه ای دیگر اگر نوزاد گرسنه باشد و غذا طلب کند و مادر در دسترس نباشد، دقیقا اینجاست که معنای ناکامی را می چشد.
حال می توان باور داشت ادراک او از جهان به ناکامی وابسته است و اگر این ناکامی بوجود بیاید، در واقع تجسم- تجسم سینه مادر و غذا- نیز شکل می گیرد. چون تجسم همواره از نبود و فقدان هر چیزی بوجود می آید. به بیان دیگر می توان گفت تجسم مرز بین خود و هر آنچه غیر از خود است. و تجسم اولین فعالیت دستگاه ذهنی و روانی نوزاد است و می تواند بنیادی برای ساخت و سیستم روان او باشد. که این تجسم به معنای بودگی کردن است و نوزاد می تواند خودش را با تقلا کردن، همچون گریستن و یا مکیدن انگشتش، خود را مشغول کند تا بعدا به آن شیی محبوب خود که سینه مادر است، دست پیدا کند. به هر میزان که این اتفاق بهتر و شایسته تر به وقوع بپیوندد، به تاخیر انداختن ارضاء نیاز، صورت گرفته و وقتی به تاخیر انداختن ارضاء نیاز بدرستی اتفاق بیافتد، می گوییم تحمل[1]فرد برای ناکامی افزایش پیدا کرده و مادامی که تحمل ناکامی بالا می رود، حالتی بوجود می آید به نام تاب آوری[2]. پس به طور قطع می توان گفت ظرفیت تنظیم هیجانات زمانی می تواند به وجود بیاید که ظرفیتی از حیث به تاخیر انداختن ارضاء نیازها و نیز تجسم، پدید آمده باشد. یعنی بدون اینکه ابژه حضورداشته باشد، بتوان تجسم کرد، تفکر نمود و حتی به خلاقیت و اخلاق نیز پرداخت.
[1]Tolerance
[2] Resiliance
و فرد سایکوتیک بواسطه ای که یا بیش از حد ارضاء شده یا اینکه بسیار مورد طرد قرار گرفته است، فرصت دریافت ناکامی بهینه را نداشته و قدرت تجسم کردن نیز در او شکل نگرفته و بالطبع سایر موارد چون تفکر، تحمل و تاب آوری را از دست داده و اینگونه است که می گوییم مرزهای وجودی اش را نسبت به دیگر سیستم ها بسته است.
براساس مطالعات صورت گرفته توانایی افراد در این نوع از تجسم منجر به توانایی به تاخیر انداختن فرایند ارضاء می شود و از طریق تجسم است که می توانند از دنیای بیرون فاصله بگیرند. حال اگر تواناییهای مختلف سیستم به اندازه کافی نباشد و اگر مجالی برای دریافت ناکامی بهینه نداشته باشد فرد دچار تروما و آسیب خواهد شد و آنگاه است که به نظر افرادی عجیب و غریب و پریشان حال و مبهم چون افراد سایکوتیک خواهند بود.