اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم.
. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود.
[1] life world
و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
اصولا هر ساب سیستم خود یک سیستم می باشد و زمانیکه آشوب یا بعبارتی بی نظمی در جنبه های پیش بینی نشده پدیده های پویا رخ می دهد، در واقع این تعادل حیاتی (هم ایستایی) است که بهم خورده و هم ایستایی که اول بوده تغییر می کند و سطح سیستم رابه سیستم پویا و رشد یافته تغییر می دهدو بخاطر همین است که مراحل رشد و تحول را داریم. اولین مداخله، جدا کردن فرد از اختلالش است. هر سیستمی برای بقاء خود جلوی عوامل تهدیدکننده را می گیرد و به دلیل دارا بودن ویژگی های خاص خود همچون خود تنظیم گری، خودزایی، هر فردی که با اختلالی چون وسواس به جلسه درمان مراجعه می کند، آن سیستم وسواس، علائم خاص خود را تولید و تنظیم می کند و به همین دلیل است که وقتی درمان می کنیم با مقاومت روبه رو می شویم. پس می بایست هر اختلال را به عنوان یک سیستم، ببینیم و کارکردهای آن سیستم و نیز زبان آن سیستم را درک کنیم و از درک زبان سیستم او را درمان کنیم. به این ترتیب وسواس را سیستم عظیمی می بینیم که با هوشمندی تمام خودش را بودگی می کند. و بنا برتعریف سیستم، هر سیستمی در اینجا همچون وسواس، در اطراف خودش محیطی را می سازد به نام زیست جهان[1] خود. و زمانیکه زیست جهانش یعنی جنبه های درونی و بیرونی فرد تهدید می شود، سیستم تغییر می کند و اگر سیستم اجازه ورود به دیتاهای جدید را بدهد، ارتقاء پیدا می کند و اینجاست که باید بگوییم، مبتلا شدن به بیماری فرصت و درنگی ایجاد می کند و تازه امکان تغییر وجود دارد. به این دلیل است که فوری نمی شود به جنگ سیستم رفت و درمانهای کوتاه مدت و فشرده نمی توانند سیستم را ارتقاء دهند و بهتر است زبان سیستم را درک کنند و بیماری را یک فرصتی بدانند برای رشدیافتگی.
[1] life world
اصولا در نظم هیچ زایشی صورت نمی گیرد. هر چه هست در نظم از دست رفته و آشوب است که اگر فرد را جدای از اختلال دید واختلال را یک سیستم در نظر گرفت، سیستمی که با هوشمندی خود را تنظیم و تغذیه می کند و بعد زیست جهان آن سیستم را درک کرد وبیماری را درنگی دانست برای رشدیافتگی آنگاه مداخلات درمانی به صورت هدفمند و موثر مقبول می افتد و دیگر شاهد هجوم درمانهای کوتاه مدتی که نتیجه عکس دارد نخواهیم بود.