Mo.Mahdi.Gh
Mo.Mahdi.Gh
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

دزد آشنا

یک هفته‌ای می‌شود که به یاد مدرسه ابتداییم افتاده‌ام. شاید بخاطر این دو هفته‌ی خانه نشینی‌ام باشد که توی محل نسبت به قبل بیشتر رفت و آمد دارم. این که دیگر دانش‌آموز نیستم و از شنبه دانشجو محسوب می‌شوم نیز کم تاثیرگذار نیست بر روی اینکه برگردم و خاطرات 13 ساله را مرور کنم. می‌گویم 13 سال چون پیش‌دبستانی ام را نیز در همان مدرسه ابتدایی خواندم. یعنی من هفت سال هر روز یک مسیر را طی می‌کردم. راس یک ساعت خاص از خواب بیدار می‌شدم؛ برنامه‌ام را آماده می‌کردم؛ کمی تمرین زبان انگلیسی می‌کردم. نهار را که میخوردم باید خودم را به مدرسه می‌رساندم. مدرسه ای که مادرم، خاله‌هایم که از مادرم بزرگتر هستند همه در همانجا درس خوانده‌اند. به ترتیب هر کدام از نوه‌ها که در این محل بودیم نیز در این مدرسه درس خواندیم. احتمال می‌دهم تا سه‌چهار سال دیگر نسل سومی از خانواده‌مان که در همین محل زندگی می‌کند نیز از در ورودی آن رد شوند.

شاید از خودتان بپرسید که چرا نهار می‌خوردم و بعد به مدرسه می‌رفتم؟ جوابش ساده‌است. مدرسه دوشیفت.ساعت دوازده و ده دقیقه که می‌شد...

بگذارید اینجای داستان را با ریز ترین جزئیات برایتان تعریف کنم. 600 دانش آموز دختر ابتدایی آن طرف، 800 دانش‌اموز پسر به همراه اولیا هر دوگروه و یک ماشین آمبولانس در طرف دیگر در ایستاده بودند. به این شلوغی سرو صدای پارکی که در مجاروت مدرسه قرار داشت و همچنین متصل بودن کوچه مدرسه به خیابان اصلی و بن‌بست بودن کوچه‌های اطراف را نیز اضافه کنید. صدای آخرین تیک‌تاک عقربه دقیقه‌شماری که ساعت 12 و 10 دقیقه را نشان می‌داد برابر بود با شیپور جنگ. در مدرسه باز می‌شود و هر دو گروه مثل لشکری که قصد جان هم را داشته باشند به طرف هم می‌دویدند. حالا شاید جواب سوال در ذهنتان را گرفته باشید که آمبولانس آنجا چه می‌خواست! وقتی لشکریان به منزل مقصود خود می‌رسیدند ؛ وقت آن بود که آمبولانس به صحنه بیاید و با همکاری معاونان هر دو طرف جنگجویان زخمی و مصدومان را سوار کرده و آژیرکشان به درمانگاهی که در پانصد متری مدرسه قرارداشت برساند.

من هفت سال اینگونه روز تحصیلی خود را آغاز کردم... آمبولانس می‌رفت و با مصدومان مداوا شده برمی‌گشت پشت در مدرسه. در هیچ صفحه از نظام پزشکی قید نشده که آمبولانس وظیفه دارد مصدومش را به محل اولیه برگرداند. اینجا اما داستان فرق می‌کرد. ماشین برنمی‌گشت تا مصدومان را به محل اولیه‌شان برساند. مسئولیتش این بود که مصدومان جدید را به درمانگاه برساند. تعجبی که دارید یعنی تا به‌حال در یک مدرسه پسرانه پایین شهر درس نخوانده‌اید تا ببینید زنگ تفریح‌ها چه فایت کلابی هست برای خودش! دندان، فک، جمجه، سر، دست و پا و کلا هر اندامی از بدن که استخوان در آن وجود داشته باشد در زنگ تفریح‌ها استعداد شکسته شدن دارند. چند باری زنگ‌های تفریحمان را کلا قطع کردند تا شاید آسیب کمتری ببینیم و مدرسه دیگر پولی به درمانگاه بابت کرایه آمبولانس ندهد. اما توی کلاس فضا خطرناک‌تر بود. خلاصه‌اش این شد که زنگ‌های تفریحمان را کوتاه کرده بودند. پنج دقیقه تفریح، بیست دقیقه هم سر صف می‌ایستادیم. آنقدر مثل ابله‌ها شعار می‌دادیم و از جلونظام می‌رفتیم تا جانمان در می‌آمد. بعدش هم با صدای گرفته می‌رفتیم تا خانم معلم درسش را شروع کند.

یک سوال اینجا پیش می‌آید. خروجی این مدرسه چه‌شد؟ آن‌ها که درسشان خوب بود رفتند مدارس نمونه دولتی و تیزهوشان. آن‌ دسته که وضع مالی بهتری داشتند، ریسک نکردند و مدارس غیرانتفاعی را انتخاب کردند. باقی ماند‌ه‌شان اما همین رویه را ادامه دادند. چند ساعت قبل یکی از همین بچه‌های دسته ی سوم را دیدم. از قبل از شروع پیش‌دبستانی می‌شناسمش.مادرش با مادرم در همین مدرسه همکلاسی بودند با هم...


اما من امروز طور دیگری دیدمش. توی پیاده‌رو جلوی خانه‌مان داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که صدای حرکت موتوری از سمت چپ نزدیک و نزدیک‌تر شد. آنقدر نزدیک شد که دیگر صدای تلفن صدایی نشنیدم. چند ثانیه بعد صدای هر دو آنها را نداشتم. به همین راحتی جلوی در خانه‌مان گوشم را دزدیدند. من اما نفس عمیقی کشیدم و با خونسردی به جهت مخالف موتور حرکت کردم. نه اینکه داد و بیداد کنم یا بروم سریع اعلام سرقت کنم.نه! من به خانه دزد موتوری رفتم. همین!

دوست دوران ابتداییم حالا دزد شده بود. رفتم در خانه‎‌شان. با مادرش چاق سلامتی کردم. ابتدا نشناخت. حق هم داشت بنده خدا. من را تا به‌حال با عینک و کلاه و ریش ندیده بود. صحبتمان گل انداخته بود. بهش گفتم که مهدی-پسرت- این کار را کرده. صدایش زد. مهدی از خانه آمد بیرون با چهار پنج تا گوشی در دست. سامسونگم را گرفتم و برگشتم خانه!

به قول حضرت حافظ:

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد/ هر پاکروی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن و این است عجب/ کاو مرد ندید از چه آبستن شد

دزدابتداییپایین شهررفیقمدرسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید