Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشدزد آشنا (نسخه کامل)آمد؛ زد و رفت. انگار در کسري از ثانيه اتفاق افتاده بود.داشتم با تلفنم صحبت ميکردم که خشکم زد. سر کوچه بودم. يک کيف بزرگ چرم قهوه اي از آنها…
Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشخداحافظیمطمئنم اگر تک تک سلولهای خاکستری و هر رنگ دیگر سه تا هفت سالگی ذهنم را بگردید؛ هیچ پلان يا حتي فريمي از خداحافظی کردن مهمانهایمان دم در وج…
Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشعینک و کلاهداشتم میگفتم؛ المپیاد که آمد وسط زندگی، همه چیز را زیر و رو کرد. آدمهای زندگیام، طرز راه رفتن، وقت گذراندنم، خوابیدن یا به تعبیری دیگر…
Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشتغییردر نوشته قبلیم از دبستان و اوضاع و شرایطش برایتان تعریف کردم. از شلوغی، زد و خوردها، آمبولانس و خروجیهایی که نصیبش شد. سرنوشت خودم را تعری…
Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشدزد آشنایک هفتهای میشود که به یاد مدرسه ابتداییم افتادهام. شاید بخاطر این دو هفتهی خانه نشینیام باشد که توی محل نسبت به قبل بیشتر رفت و آمد دا…
Mo.Mahdi.Gh·۳ سال پیشگذر"> آنهایی که حداقل دو سال با من تعامل دارند، میدانند که چند اکانت مختلف گوگل…