ویرگول
ورودثبت نام
پروکسیما
پروکسیما
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

اساس بی قانونی : قوانین خوشبختی

سلام....!

"باشد تا این نگاره نامزد دریافت جایزه شود.....انشاءلله....

این مطلب به طور کلی به این می پردازد که اگر من برنده هم بشم این خوشحالی ماندگاری ندارد و پس از آن باز به دنبال مسابقه ماه بعدی خواهم بود.

جمله بالا یک مضمون مهم داره : من این متن رو می نویسم تاااااا در مسابقه برنده بشم....

به این حالت میگن شرط و اصل : یعنی فلان کار رو بکن تا بهمان چیز رو بدست بیاری...

خوب قرض از این که شما رو به این پیج کشوندم صرفا شروطی برای خوشبختی شما نیست. بلکه آگاهی ساده است. فکر هم نمی کنم که ارزش این متن با جایزه که در مسابقه برنده میشه قابل معامله کردن باشه. اما آیا واقعا خوشبختی هم شرط و اصل داره ؟ حرف آخر رو اول میزنم :

قانون غیر اساسی اصل 1 بند 1 ماده الف :

خوشبختی هیچ قانون یا شرطی نداره.....

آره ! چرا که نه !؟ شما اگه قانون پیدا کردین خوشبخت باشین....ولی این حرف من نیست حرف کافکاست. همون نویسنده اتریشی. اما خوشخبتی چجوریه ؟ اصلا چرا دنبالیشم ؟ چجوری بدست میاد ؟ خوب با اثبات حرف بالا ، جواب این سوالاتم داده میشه. پس بیایم یک پروسه ای رو طی کنیم


دوران زندگی

....ما سه نوع زندگی داریم : کودکی ، نوجوانی ، بزرگسالی

  • کودکی : در این نوع زندگی ما فقط امور دنیای اطراف رو به دو حالت می بینیم : 1.لذت بخشه 2. درد داره .کودک بی هدف و بی شرط و بند برای بدست آوردن چیز لذت بخش تلاش میکنه و از چیز های دردناک دوری میکنه . مثلا اون این رو نمیفهمه که نباید زیاد شکلات بخوره پس مدام گریه می کنه که بدست بیاره. در واقع اون نگاه آینده نگری رو نداره.....
  • نوجوانی : در این نوع از زندگی اصول و شرط ها وارد داستان میشن : اگه درس بخونم پس آینده خوبی خواهم داشت. اگه لباس خوبی بپوشم همه دوستم خواهند داشت. اگه پولدار بشم در آینده خوشبخت خواهم شد. نوجوانی زنجیره ای از اصول و شروطی هستند که برای شما چیز های خوب را مشخص می کنند. در واقع این جا مفهوم درد کشیدن برای امری مهم تر نقش بازی می کند. مثل یک تاجر که با دادن چیزی به دنبال بدست آوردن چیز مهم تره. اما همین که نوجوان بفهمد چیزی بدست نمی آورد : کاری هم نخواهد کرد. یعنی همان جمله ی اولی که گفتم : اگر فکر کنم با نوشتن این متن هم برنده نمی شوم پس نمی نویسمش.
  • بزرگسالی : در این نوع زندگی افراد به هویت خوب یا بد بودن کار فکر می کنند یعنی هیچ شرطی برای انتهای کار وجود نداره. یعنی به خودشون میگن من درس می خونم چون آگاهی و علم خوبه. من دروغ نمیگم چون صداقت در همه حال خوبه . من کار درست رو حتی اگه بهم بخندن هم انجام میدم....این طور روح و باطن کار ارزش پیدا میکنه. یعنی کار را برای درست بودن انجام می دیم و برای غلط بودن انجام نمی دیم حال هر کاری در هر جایی باشه.....


اصول محور یا باطن محور ؟

ما نوجوان های پا به سن گذاشته یا کودک های پیر زیادی داریم ، بزرگسال های کم سن و سال هم داریم . عده ای که زندگی رو در معامله و مسابقه ای بزرگ می بینن که کار ها رو فقط بخاطر نتایج سطحی انجام میدن. یعنی در زندگی اصل تعریف میکنن و می خوان که نتایج همون طور که شرط ( : اگر/خواهد شد ) پیش بینی کرده پیش بره ولی زندگی فقط این نیست. شما نمی تونید روی مهم ترین چیز توی زندگی یعنی احساس خوشبختی شرط اگر/ خواهد شد بزارید چرا که اصلا معامله ای در کار نیست که شما برنده بشوید یعنی مثلا نمی توانید با معشوقتان سر عشق معامله کنید.

افراد نوجوان کار ها را اگر/خواهد شد می بینند پس در زندگی دنبال سود شخصی می روند مثلا در روابط عاشقانه همش به دنبال رابطه ی جنسی هستند ولی باطن عشق رابطه ی جنسی نیست که.....ولی افراد بزرگسال عاشق میشن بدون این که از طرف مقابل انتظاری داشته باشند. آنها شده اگر چیزی در نظرشون بد بیاد حتی اگر به سودشون هم باشه انجام نمیدن و بالعکس . در واقع اصول انسان بودن بی قید و شرط اند. یعنی بی قید و شرط و بدون دقت به نتیجه خوب بودن......حالا شاید در این خوب بودن پاداشی به شما داده نشود ولی شما خوب هستید .

هدفی برای خوب شدن

ما کما بیش به طور ناخوداگاه اصول محوریم. یعنی کار هایمان را مثل اینصطاگرام برای کامنت و لایک دیگران پست می کنیم. می خواهیم پولدار شویم که خوشبخت باشیم ولی نمی دانیم خوشبخت شدن با پول کم هم امکان پذیر است. دیگران را خوشحال می کنیم که ازشان سود و منفعت ببریم ولی خوشحال کردن دیگران خودش نوعی سود است. کار خیر می کنیم که بگویند فلانی خیّر است تا معروف شویم ولی کار خیر خود به خود سودش را می رساند.وقتی فکرکنیم در امری موفق نمی شویم دست از تلاش کشیده چون آن تلاش را بیهوده می دانیم ولی این هر تلاشی از نتیجه اش مهم تر است.


داستانی که به کوروش نسبت داده شده داستان جالبیست :
از مردی که یک دستش آتش و دست دیگرش جام آبی بود پرسیدند به کجا می روی :
گفت به جهنم می روم که آتشش را با این آب خاموش کنم و بهشت را با این آتش بسوزانم که خدا را فقط بخاطر خودش بخوانند.

قناعت

گاهی وقت ها هر چقدر تلاش می کنیم در امری خوب باشیم ، نتایج خوبی بدست نمی آوریم :"هر چقدر بیشتر درس می خونم نمره ریاضی از 14 بالاتر نمیره " این یعنی اصول محور : آیا من درس خوانده ام که فقط نمره خوبی بگیرم ؟ خوب بودن هم همین طوریست تا خیلی وقت اثر و نتیجه ای از خود نشان نمی دهد حتی شاید سال ها نتایج بدی بدست بیاورید. ولی ما بر اساس فکرمان خوب هستیم و همین کافیست. یعنی مشخصا نمره ریاضی شما هنر ریاضی شما در همان یک برگه است. ولی تلاشی که قبلا برای خوب شدن در ریاضی کردید ارزشمند تر است. قناعت یعنی همین یعنی ما تلاش خیرمان ارزشمند تر از چیز هایست که بدست می آوریم. یعنی هر چیزی که در نتیجه بدست بیاید راضی هستیم ولی برای خوب بودن تلاش می کنیم.

قانون نداشتن خوشبختی هم یعنی همین. ما برای بهتر شدن تلاش می کنیم ولی هر چیزی که در نتیجه بدست بیاید ما را خوشبخت می کند.


درد ، عنصری ثابت

واقعا فکر می کنید ثروتمندان درد کمتری می کشند ؟ یا آمریکایی ها نسبت به ایرانی احساس خوشبختی بیشتری دارند ؟ ثروتمندان غم و غصه کمتری ندارند. بله ! همیشه چیزی برای غصه خوردن وجود دارد. این موضوع به قدرت مالی شما بستگی ندارد. فقط این موضوع هست که فقیران درد های مهم تری دارند. مثلا درد گرسنگی. ولی ثروتمند درد سوهاضمه از پرخوری دارند.وقتی سنگ ریزه ای داخل کفشان می افتد هر چقدر کوچک هم باشد آزار دهنده است چون اصلا هیچ دردی وجود نداشته ، وقتی روزه میگریم از رسیدن افطار خوشحالیم ولی قبلش غم کمتری برای شام یا نهار داشتیم. حالا آن طرف موضوع : اگر یک کفش راحت هم داشته باشیم در طولانی مدت می خواهیم کفش بهتری داشته باشیم یا اگر همین طور مثل گاو بخوریم قاعدتا روز به روز چیز های بهتری می خواهیم و از یک غذای تکراری خسته می شویم . پس درد و غم غصه در همه حال وجود دارند و البته اگر نباشند به وجود خواهند آمد. پس معیار خوشبختی مقدار دردی که می کشیم نیست.

  • معیار خوشبختی معیاریست که نشان می دهد شما چقدر با درد هایتان کنار می آیید.


ارزش افزوده

انسان برای تنبلی و کاهلی آفریده نشده...بله شما آفریده شدید هروز صبح که بلند می شوید درد بکشید حالا شما تعیین می کنید که این درد فایده دار و مثبت باشد یا درد بی خود و بی ثمر . انتخاب با شماست که درد گرسنگی بکشید یا درد سوهاضمه.

  • ما آمدیم که ارزشمند واقع بشیم و این ارزش با چیزی غیر از نه گفتن به انتخاب های که دوستشان داریم میسر نمی شود. نه گفتن به چیز هایی که ارزش ندارند....هر چقدر با درد هایمان کنار بیاییم آدم خوشبخت تر و ارزشمند تری هستیم.

حسن ختام :

مارک منسن در کتاب همه چیز به فنا رفته می گوید :

با ارزش ترین و مهم ترین چیز ها در زندگی ، ذاتا ماهیتی غیر معاملاتی دارند و تلاش برای مذاکره سر آن ها بلافاصله نابودشان می کند. نمی توانید برای رسیدن به خوشبختی توطئه چینی کنید. ولی مردم بیشتر اوقات تلاش می کنند همین کار را بکنند : مخصوصا وقتی دنبال توصیه های خودیاوری یا پیشرفت شخصیتی هستند. آن ها می گویند : "قوانین بازی را به من یاد بده تا بازی شروع کنم " اما متوجه نیستند همین که فکر می کنند رسیدن به خوشبختی قوانینی دارد خود مانع خوشبختی شان می شود.

در آخر هم پندی از سعدی :

حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت : هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.
به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى / پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم /ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

تشکر از مطالعه شما.

قانون غیر اساسیمسابقه دست اندازحال خوبتو با من تقسیم کنروانشناسیزندگی
در تلاش برای «ایستادن بر روی شانه غول‌ها» | Mo3Beh@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید