نمیدونم مفهوم دایره طلایی سایمون سینک به گوشتون خورده یا نه. اگر کتابش رو خونده باشین یا ویدیو سخنرانیش در Ted رو دیده باشین با این مفهوم آشنا هستین. بهطور خلاصه اگه بخوام بگم، دایره طلایی میگه هر عملی در سه سطح انجام میشه: چیستی، چگونگی و چرایی انجام اون عمل. حرف سایمون اینه که باید از چرایی شروع کنیم تا بتونیم نظر یا توجه کسی رو نسبت به خودمون، کسبوکارمون، محصولمون و… جلب کنیم. وقتی با یه مشتری روبهرو میشیم، بسیاری از ما از چیستی کارمون براش میگیم؛ اگه بخوایم خیلی دیگه بهش توضیح بدیم از چگونگی کارمون هم براش میگیم اما چرایی معمولا عنوان نمیشه.
در حالی که چراییه که به مسئله خیلی عمیقتر میپردازه و کمک میکنه تا مخاطب نظرش جلب بشه.
اینجاست که وجه اشتراک دایره طلایی با داستانسرایی میتونه مطرح بشه!
بله درسته، شما با گفتن قصهای که چرایی کارتون رو بیان میکنه، روی ذهن مخاطبتون میتونین بهطور عمیق اثر بذارین. برای درک بیشتر این مفهوم بذارین براتون مثالی از کتاب «چرایی خود را پیدا کنید» بزنم.
این همون چیزیه که خیلی از ما برای معرفی کارمون به دیگران میگیم. کلماتی بسیار منطقی که مخاطب اون رو کاملا میفهمه. شاید این جملات اون رو متقاعد کنه تا برای چند باری از ما خرید کنه اما در نهایت زمانی که کسی مزیتی برتر از ما داشته باشه، ما رو بهراحتی کنار میذاره.
اما اگه با چرا شروع کنیم، در واقع براش داستان کارمون رو بگیم طعم معجزه رو خواهیم چشید:
تفاوت ۱۸۰ درجهای بین این دو متن رو احساس کردین؟
آیا این متن تونست روی ذهن و احساسات شما اثر بذاره؟
متوجه شدین بیان چرایی، در قالب داستان چه تاثیر عمیقی داره؟
در متن ارائه شده دوم، از باورها و احساس آدمها صحبت شده؛ یعنی چرایی ماجرا. پس برای همینه که اثرگذاری بسیار بالاتری هم داره. اگه برای کسی ارائه دوم رو تعریف کنین شاید به اندازه نیازش از شما خرید کنه اما بهراحتی از شما نمیگذره؛ حتی اگه فروشندهای با قیمت بهتری پیدا کنه. چونکه ارزشهاش با چرایی شما همراستاست و پیدا کردن چنین چیزی آسون نیست. همون طور که در کتاب میخونیم ما انسانها آدمهایی تماما منطقی نیستیم و احساسات روی تصمیمهامون اثر داره. پس با گفتن قصه چرایی کارمون در ابتدای مسیر، میتونیم با یه تیر دو نشون بزنیم و روی احساس آدمها اثر بذاریم.
شما چقدر روی چرایی کارهاتون تمرکز کردین؟