شما با توجه به رشتهای که میخونید ممکنه لازم باشه برای تکمیل فرآیند آموزشتون و به قولی لمس کاری که قراره در آینده بکنید به صورت عملی حدود دویست و هشتاد ساعت به عنوان کارآموز در یک شرکت یا کارخانه مشغول به کار شید. البته شکل و ساعت کارآموزی شما کاملا به رشتهای که میخونید بستگی داره. مثلا یک مهندس صنایع باید دویست و چهل ساعت و یک بار کارآموز شه، ولی یک مهندس مکانیک دو کارآموزی دویست و چهل ساعته رو باید تجربه کنه.
قبل از اینکه کارآموزیم شروع بشه از خیلیها که تجربه داشتند درباره کارآموزی پرسیدم. یکی از نکاتی که بین خیلیاشون مشترک بود این بود که شما وقتی به عنوان یک کارآموز وارد شرکتی میشی کسی شما رو خیلی مهم نمیبینه و حوصله توضیح دادن به شما رو نداره و خودتون باید فعال باشید و به جاهای مختلف سر بزنید و اطلاعات کسب کنید. من مخالف این حرف نیستم ولی حس میکنم اینکه شکل کارآموزی شما به چه شکلی باشه پنجاه پنجاهه، ۵۰٪ به شما بستگی داره و ۵۰٪ هم به مسئول کارآموزیتون. یعنی ممکنه مسئول کارآموزیتون وقتی شما رو یه دانشجوی مستعد و علاقهمند ببینه به وجد بیاد و با میل بیشتری به آموزش بده. و ممکنه خود اون شخص دلش برای شما بسوزه و بخواد به شما چیزی یاد بده اما وقتی ببینه شما خیلی مشتاق نیستید و فقط میخواید امضای نامه کارآموزی رو بگیرید سرد بشه و با شما کاری نداشته باشه. توصیه من به شما اینه که بدون توجه به مسئول کارآموزیتون خودتون رو یک دانشجوی علاقهمند نشون بدید؛ چون اگه بخوایم منطقی نگاه کنیم، شما باید دویست ساعتتون رو پر کنید (حالا شاید کمتر شاید بیشتر) از طرفی آینده شغلی شما اگه بخواید در رشته تحصیلیتون فعالیت کنید تقریبا همین شغلی هست که الان به صورت کارآموز مشغولش هستید. پس این کارآموزی علاوه بر جنبه یادگیریش، یک جور سنگ محک نهاییای هست که آیا شما به این نوع کار علاقه دارید یا نه. البته توی بعضی از رشتهها ممکنه برای پرسیدن این سوال یه کم دیر باشه، مخصوصا رشتههایی که تنوع کاری زیادی ندارند. اما برای رشته خودم که صنایع است، حداقل میشه نتیجه گرفت که کار در کارخانه لذت بخش هست یا نه.
قانون کارآموزی در دانشگاه ما اینه که اگر از یه حد مجازی بیشتر واحد پاس کرده باشی میتونی کارآموز شی. معمولا هم آخر ترم ۶ همه دانشجوها به این شرایط میرسند و من هم از این قضیه مستثنا نبودم. وقتی ترم ۶ تموم شد کلاسهای کنکور ارشدم که توی تابستون برگذار میشد شروع شده بودند و من وقت کارآموزی رفتن رو نداشتم. خیلیها به همین دلیل از یک کارخانه که آشناشون بود امضای الکی میگرفتند و بدون گذروندن کارآموزی نمرش رو میگرفتند. منم به طبع همچین تصمیمی گرفتم. البته علاوه بر این من دلایل دیگهای هم داشتم. من علاقه به دادهکاوی دارم که خیلی مربوط به کارخانه و ... نیست و آینده شغلیم رو توی صنعت نمیدیدم، حتی زمانی که با یکی از استادهام صحبت میکردم با صراحت گفتم که حس میکنم این کارآموزی برای من وقت تلفکردن محض است اما بعدا به این نتیجه رسیدم که اشتباه میکردم. پدر من در گذشته بازرس فرآیند شرکتهای قطعات خودرو بوده و دوستان زیادی در کارخانههای تولید قطعات خودرو داره. حتی کارخونهای که راضی شده بود نامه بده رو هم پیدا کرده بود اما قبلش به من گفت که نظر من اینه که یک ماه کار در کارخونه رو تجربه کنی و محیط کار اینجوری رو ببینی. میدونم دوست نداری در آینده مهندس کارخونه بشی، مخصوصا با این وضع خراب اقتصادی (که در حال حاظر بدتر هم شده). به همین دلیل تصمیم گرفتم کارآموزیم رو برم اما تابستون بعدش که الان میشه.
دوتا کارخانه پیدا کردم یکی کوچک و یکی بزرگ، تصمیم گرفتم کارخانه بزرگتر رو برم چون اون موقع به این نتیجه رسیده بودم که کار در کارخانه بزرگتر بهتر است. چون کارخانههای کوچک خیلی روی اصول کار نمیکنند و اکثرا کارها رو سرسری انجام میدهند و این کارخانهها مناسب کارآموزی نیستند. پس کارخانه بزرگتر را انتخاب کردم.
در روز اول که رفتم کارخانه اولین چیزی که توجهم را جلب کرد تفاوت کارگرها و مهندسها بود. وقتی ساعت دوازده رفتم سلف برای خوردن غذا دیدم فقط کارگرها هستند. بعدا فهمیدم که قانون نانوشتهای که این کارخانه داشت این بود که اول کارگرهای خدماتی غذا بخورند (به دلایل فنی)، بعد از آنها کارگرهای خط و بعد از آنها مهندسها. البته ساعت یک که مرز بین ساعت غذای کارگران و مهندسها بود هم مهندسها هم کراگرها توی سلف بودند اما با هم نمینشتند. بعدها فهمیدم که این تفاوت بین کارگرها و مهندسها فراتر از یک ساعت غذا خوردن بود. یک روز که برای پرسه توی خط رفته بودم یک مسئول خط داشت برایم توضیح میداد خطش چجوری کار میکنه. آخرش پرسیدم شما توی خط چیکار میکنید. گفت من مسئول کنترل کیفیت هستم مسئول منابع انسانی هستم مسئول تضمین هستم. از همه بیشتر کار میکنم، از همه کمتر حقوق میگیرم. دقیقا مهمترین تفاوت بین مهندسها و کارگرها همین هست. کارگرها فکر میکنند چون کار یدی بیشتری میکنند باید حقوق بیشتر را آنان بگیرند و مهندسی که با یک چک لیست داخل خط میاید نباید دو یا سه یا ده برابر آنان حقوق بگیرد. از طرفی مهندسها فکر میکنند چون کلی درس خواندند باید بیشتر حقوق بگیرند. من تا آخر تابستان مهندس میشوم پس استدلال من هم سمت مهندس هاست. بگذریم...
تفاوت دیگر مهندسها با کارگرها در تفاوت پوششان بود. وقتی در کارخانه میگشتم اگر روپوش تن کسی بود و کفش کار پایش بود یعنی کارگر بود. اگر روپوش تنش بود ولی کفشش معمولی بود یعنی مهندس بود و اگر روپوش تنش نبود جز معاونها و مدیران بود.
من در بخش مدیریت استراتژیک آن کارخانه کار میکردم. زیاد از اتاق بیرون نمیآمدم و کارم این بود که شاخصهای کارخانه را بررسی کنم و ببینم که هرکدام از بخشهای کارخانه مانند کنترل کیفیت، تامین داخل، بازرگانی و... چگونه کار میکنند و وضعیت فعلی آنها چگونه است. این شاخصها از جلساتی که مدیران آن بخش با معاون مدیریت استراتژیک گذاشته بودند و با توجه به اهداف کارخانه و استراتژیهای هر بخش بدست آمده بود.
هر کدام از این شاخصها با توجه به هدفی که داشتند و مقدار فعلیشان مقایسه میشدند و درصد تحققشان بدست میآید. این درصد تحقق در پاداش دهی موثر بود.
این بخش با تمامی بخشهای کارخانه در ارتباط بود، یکی از بخشهایی که برایم خیلی جالب بود بخش خودکفایی بود. وظیفه این بخش بومی سازی قطعاتی بود که به آن کارخانه میآمد. این بخش سعی میکرد قطعاتی که در خارج تولید میشد مخصوصا قطعات تک سورس (قطعاتی که فقط یک تامین کننده داشتند) را بررسی کند و اگر این قطعات پتانسیل تولید داخل داشتند، نقشه آنها را تهیه میکردند و به تامین کنندگان داخلی میسپردند. این بخش قبل از تحریمهای اولیه آمریکا تاسیس شده بود (یعنی قبل از سال ۹۰) پس فقط دلیل تاسیسش مقاوم سازی در مقابل تحریم نبود. البته بعد از تحریمها اهمیت ویژهای پیدا کرد و جز بخشهای مهم کارخانه شد.
در این چند وقتی که در کارخانه بودم تمام افرادی که میدیدم درک درستی از کاری که میکردند نداشتند. نه اینکه مشکل از آنها باشد اکثرا کاری که میکردند جز کوچکی از یک پروسه بزرگ بود و آنها نتیجه کاری که میکردند را نمیدیدند و نمیتوانستند با در نظر گرفتن نتیجه کار نهایی در کاری که میکنند خلاقیت نشان بدهند. از طرفی این خلاقیتها با توجه به مدیران سنتی کارخانهّها ممکن نبود خیلی به نتیجه برسد. البته آن کارخانه مشکل دوم را نداشت و مدیران سنتیای نداشت ( به دلیل بزرگ بودن کارخانه به قولی مدیران حاجی بازاری نبودند! ).
این ندیدن نتیجه کار خیلی دلچسب نبود، حداقل برای من. چون من جز کسانی هستم که دوست دارم نتیجه کارهایی که میکنم را ببینم و اگر نتیجه آن را نبینم نسبت به آن کار سرد میشوم. پس با این تفاسیر به این نتیجه رسیدم که کار در کارخانههای بزرگ رو دوست ندارم.
شاید یکی از مهم ترین ثمراتی که این کارآموزی برایم داشت این بود که به این نتیجه رسیدم که کار در کارخانه رو دوست ندارم و کار در سازمانهای بزرگ را هم دوست ندارم. پس با توجه به این دو اصل نصف کارها و گرایشاتی که در ارشد میتوانستم دنبالشان بروم خط خوردند و به این نتیجه رسیدم که این کارآموزی برایم کاملا بی فایده نبوده و توانستم بهتر مسیر شغلیام را انتخاب کنم