
یک موز چسباندهشده به دیوار (Comedian اثر Maurizio Cattelan)، یک همبرگر واقعیِ قابگرفته (شوخی تعدادی از طنزسازان اینستاگرام با یک گالری هنری)، یک تابلوی نقاشی بزرگ که با پاشیدن رنگهای مختلف درست شده است (No. 5, 1948 اثر Jackson Pollock)، یک کتاب کاملاً سفید یا کتابی غیرمعمول که فقط کلماتی در آن تکرار شدهاند (مثل کتابهای کاملاً سفیدی که پیشتر چاپ شده یا کتابی که نمیدانم واقعی بود یا طنز به نام «صدای پای اسب» که در آن فقط کلمهٔ «پیتیکو» یعنی نامآوای حرکت سم اسبها تکرار شده بود)، یک نمایش تئاتر که در آن کسی فقط خودش را کشوقوس میدهد (نام و آدرس آن را به خاطر ندارم)، اینها نمونههایی از اثر هنری هستند که شاید تا پیش از قرن بیستم و افول سیطرهٔ رئالیسم در هنر نمونههایشان یافت نمیشد اما حالا ما نمونههای مشابه را بسیار مییابیم.
شاید بسیاری از کسانی که عقل سلیم و ذهن زیبابین خود را به اوهام مفاهیم نابخردانه نیالودهاند در همان نگاه اول درک کنند که چسباندن موزی به دیوار نباید ارزش هنری داشته باشد یا نقاشیهای سالوادور دالی یا رفتارش در عموم و گفتار پریشانش در مصاحبهها را نمونهٔ بیهنری و کژراهی بدانند. ما هم شاید با این نظرات همسو باشیم اما از ابراز آن اجتناب میکنیم تا مبادا به بیسوادی و نادانی در فهم هنر اصیل! متهم شویم.
حتی اگر بخواهیم چیزی بگوییم هم شاید نتوانیم برایش استدلالی وضع کنیم چراکه فقط با دریافت شهودی درک کردهایم، این آثار ارزش هنری و وجهی زیباییشناسانه ندارند اما از بیان منطقی و مستدل آن در قالب ساختاری منظم عاجزیم.
گمان میکنم جدای از ویژگیهایی که برای یک اثر هنری برشمردهاند، یک وجه مهم در آثار هنری و برای سنجش آثار هنری آن است که اگر چیزی «اثر هنری» خوانده میشود باید واجد آن باشد، این است که آن اثر همراه با نوعی تحدّی و «هماوردطلبی» باشد؛ یعنی اگر یک قطعهٔ موسیقی، یک نقاشی، یک مجسمه یا کوزهای سفالین، یک شعر، یک قطعهٔ ادبی، داستانی کوتاه یا رمانی بلند، فیلمی کوتاه یا اجرای تئاتری چشمگیر، عکسی زیبا یا فرشی خوشنقش یا هر اثر انسانی دیگری که بخواهد خودش را بهعنوان یک اثر هنری عرضه کند، باید دستکم سختیاب باشد و نتوان بهسادگی نمونهای مشابه برایش دستوپا کرد.
اگر هرکدام از ما بتوانیم موزی به دیوار بچسبانیم یا تابلویی را با پاشیدن چند سطل رنگ روی آن بهوجود آوریم یا قطعهای گوشخراش و بینظم با پیانو بنوازیم یا دوربین را بدون قاببندی روبهروی یک منظرهٔ بیخاصیت بگیریم، دیگر محصول این کار را نباید «هنر» نامید. هرچند صاحب اثر (که نباید او را نیز هنرمند نامید) ادعا کند که در پسِ این اثر، میخواسته سخنی ویژه بگوید یا بیننده را به تجربهای خاص برساند. این سخنان را با اندکی تأملی میتوان رد کرد که البته جای آن اینجا نیست.
پس فعلاً من هر اثر هنری را با این پرسش روبهرو میکنم که «خلق نمونهٔ مشابه آن چقدر دشوار است؟» و همزمان به دیگر ویژگیهای لازم برای یک اثر هنری هم توجه دارم تا در نهایت قضاوتی دربارهٔ آن به دست آورم.