پرگار
پرگار
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

اتاق



"واقعا تاسف برانگیز است!"


این کمترین چیزی بود که می توان گفت و شاید به نوعی پر معنی ترین جمله ای که می توانست حق مطلب را ادا کند. این را گفتم و از اتاق بیرون آمدم.

شرایط و برخورد تحقیرآمیز دو نفر (به ظاهر مدعیانی برای اتاقبانی!) مرا از کوره به در برده بود. توهین فقط به کلمات سخیف محدود نمی شود. فرد می تواند با بکارگیری کلمات و عبارات موزون رویکرد و برخوردی توهین آمیز داشته باشد به طوری که آرزو می کنی ای کاش به جای آن عبارات در ظاهر محترمانه فحش و فضیحت می شنیدی! عزیزی درب اتاق را برایم گشوده بود، البته این درخواست من از وی بود، و کنجکاو بودم قدم به داخل بگذارم و از کلمات، جملات، تصورات، خیالات، خزعبلات، و نظریات سیال در جو اتاق توشه ای برگیرم برای تغذیه فکرم و مواد و مصالحی بسازم برای ساختن و پرداختن بیشتر بنای این تفکر و چه بسا پراکندن ثمرات آن در همان اتاق که شاید راه گشای فکر یا افکاری خموش و عزلت گزیده باشد.


"آقا! لطفا برگردید! سوء تفاهم شده! خروج شما مرا غمین و افسرده نمود!!"


در بدو ورود به اتاق، پرهیب حدود پنج اتاقبان در نظرم آمد که سه نفرشان را می شناختم. خموش بودند و به کنجی خزیده. بر من مسلم نشد که ورودم به اتاق را مشاهده نمودند یا خیر اما در گرماگرم این فکر و هیجان گشت و گذار در اتاق، اتاقی که جماعتی ملول از ته کوهپایه را در خود جای داده بود، به ناگاه خرمگس و بعدا خرمگسان معرکه وزوز کنان بر سر راهم قرار گرفتند. به طرفت العینی با حرکات سنجیده آنها را از خود دور ساختم اما....


"ای عزیزی که معرف حضور همه اید! چرا قوانین باز کردن درب را به نقطه ی خاصی از بدنتان حواله نموده اید؟!"


جدای از اینکه آن عزیز در حرب با خرمگسان و کلا حشرات موذی (بالاخره در هر اتاقی وجود دارند) بسیار متبحر بود و در گرماگرم آپر کات! زدن به خرمگس دوم که جنسیت اش نامعلوم می نمود به من یادآور شد که عبارت "معرف حضور بودن" در زبان فارسی خزعبل محض است (غلط ننویسیم!)، اما من از رویکرد و منش ناجوانمردانه و ددمنشانه هر دو خرمگس به تنگ آمدم.


مرحوم ذبیح اله منصوری کتابی از پل آمیر ترجمه نموده بود به نام "خواجه تاجدار" و به ضرس قاطع می توانم بگویم که وقایعی که از پی ورود من به اتاق حادث شدند مستحق این اند که کتابی شوند. مایلم کتابم را "خاتون تاجدار" بنامم که عاریتی ناچیز از پل و ذبیح جان گرفته اما بخش اعظم آن اشاره دارد به....


"خاتون جان! خوب کردی! چقدر خوب مدیریت کردی و می کنی! چقدر حرفه ای قوانین را تنقیه می نمایی! دست مریزاد!!!"


از لطف و توجه شما بسیار سپاسگزارم هم اتاقی عزیز و از اینکه خروج بنده شما را بس غمین نموده شرمسارم اما چه کنم. گویی حضور بنده در این اتاق و گشودن درب آن توسط فردی عزیز خاری بود بر چشم مدعیان اتاقبانی! من که صدا و ندایی از اتاقبانان اصلی نشنیدم. ورود بنده را شاه بخشیده بود اما شاه غلام سر ناسازگاری گذاشت. حضور ما خارداران بر تاجداران گران آمد. اگرچه کسی از پس ما بر نیاید اما ما خارداران خود را خوار و ذلیل تاجداران نمی کنیم و نخواهیم کرد. لذا چنانچه سوء تفاهم بوده یا نبوده باشد، تاجداران از کرده ناحق خود پشیمان باشند یا نباشند، دیگر وارد اتاق نخواهم شد. مرحمت شما زیاد!


"هم اتاقیان گرامی لطفا برای باز کردن درب اتاق پیش قدم نشوید چون شعور و درک کافی برای این کار را ندارید! فقط اتاقبانان می توانند درب بازکن! باشند. لذا، این زحمت را به آنان محول نمایید! در ضمن، اوهوی! هو! یارویی که وارد اتاق شدی، اسمت چیست؟"


بنده خاردار هستم ای خاتون تاجدار. چرا خون خود را کثیف می نمایید؟ شیرتان خشک می شود خاتون! اتاقبانان بنده را می شناسند و نیازی به مکدر ساختن خاطر مبارکشان جهت انجام وظیفه مقدس درب بازکنی نیست.


" اِ... سلام خاردار! چطوری؟ آهای خاتون تاجدار، من این تازه وارد را می شناسم. خاردار است به مانند ما، اما بگویم از خارهایش حذر کن."


نه! موافق این به ظاهر دوست (می توانست از من در حمله خرمگسان پشتیبانی نماید، اما نکرد) نیستم. آنچه باید خاتون و هم پالکی اش از آن می ترسیدند خارهای من (اگرچه که به سختی بر چشمانشان فرو نشست) نبود، بلکه....



توهین فقط به کلمات سخیف محدود نمی شود.


ارادتمند شما

خاردار

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید