:
من، محمدرضا فرهادی در گرمای کلافهکنندی تیرماه هزاروچهادصدوسه بهواسطهی حلقهی مطالعاتی شایر دغدغهی بزرگم مسئلهی #آنتیگونه شده. در این زمانه، در این وقتِ بیسامان چگونه میتوان به آنتیگونه اندیشید؟
اندیشهای که کارکردی داشتهباشد. کنشی باشد در ابعاد خود، همچون شخصیت آنتیگونه. دستکم در ذهن من کار کند، جریان پیدا کند، همچون رود. دستبهدامن نوشتههای پیشین شدهام. چه کسانی چگونه به در وقتِ خود به آنتیگونه اندیشیدهاند؟ چه شکلی دارد این فکر کردن؟ قهرمانِ تراژدی همچنان قهرمان باقیمانده یا میزان حقیر شدنش صعودی چشمگیر پیدا کرده؟ چیوری میاگاوا یک ژاپنیِ اهلِ آمریکا که سالها در حوزهی نمایشنامهنویسی و دراماتورژی تجربه دارد، متنی نوشته بهنام سرخی آنتیگونه.
در این نمایشنامهی کوتاه میاگاوا دغدعهاش مسئلهی تاریخی هویتی خود اوست. چه بر سر ژاپنیانِ ساکن آمریکا در زمانِ جنگجهانی آمد؟ چه کردند با آنها؟ آنتیگونه در این لحظهست که حضور دارد، با همان نام کهناش؛ خواهرش ایسمنه نیز. در لحظهی یاری جستن آنتیگونه او تندخو تر شده. به علت محافظهکاری که از شوهر آمریکاییتبارش به عاریت گرفته. شخص کرئون حضور ندارد، اما در سرتاسر متن سایهی سنگین دولت و قدرتِ وقت حضوری پررنگ دارد. مگر این چیزی جز کرئون است؟! در تمام طولِ تاریخ جهان کرئونی بوده و باید باشد تا شاهد رهاییسازی یک آنتیگونه باشیم. اصالت متن از یونان باستان میآید. فرم اصیل همان تراژدی است. در اثرِ میاگاوا اصالت جغرافی تغییر کرده، ربط مستیقم پیدا میکند به میهن و تبار نویسنده. اما فرم پرقدرت بر روی تراژدی کلاسیکش مانده. همین فرم است که در کلیت قصه تغییری نداده. ما همان تراژدی آنتیگونه را در بستر و تاریخی متفاوت میخوانیم. سوال اساسی در این لحظه برای من این است: تاریخِ پیرامون من هم آنتیگونههایی گوناگون تولید کرده و همواره نیز در حالِ تولید کردن است. پرداخت به آنها همچنان بوی تازگی میدهد اما فرم چه؟ تراژدی که همان است؛ حقخواهی و به پا خواستن با علم به سرکوب شدنِ شخص دادخواه و حتی طرفدارانش. من یا دیگری اگر بخواهیم روایت خودمان را با توجه به تاریخ پرفرازونشیبی که گذراندهایم بنویسیم در فرم اثر چه حرف تازهای خواهیم داشت؟ آیا این امکان اساساً وجود دارد؟ باید فکر کرد...