ویرگول
ورودثبت نام
محسن شفیعی
محسن شفیعی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

مسئولیت پذیری

حدود 1 هفته پیش بود یه تبلیغ تو پیج اینستام گذاشتم در رابطه با طراحی و ساخت باشگاه مشتریان، علی رضا بعد از دیدن این تبلیغ با من تماس گرفت و قرار شد یه باشگاه برای یکی از مشتری هاش که طلا فروشی داره طراحی کنم، صحبتها رو کردیم و قرار شد 3 تا 4 روزه فاز 1 رو بهشون بدم

شب که اومدم خونه با برنامه نویسم که صحبت کردم گفت لپ تاپم بالا نمیاد، نمیدون داستان چی بود انگار قرار بود که نشه. برنامه نویس دوم گفت اومدم مسافرت امام رضا. داستان از همینجا شروع شد و من باید تو 3 روز 2 تا برنامه نویس بک اند و فرانت اند پیدا میکردم. رفتم توی جابینجا و شروع کردم به پیگیری کسانی که رزومه ارسال کرده بودن. این وسط داستان جالبی پیش اومد. بعضی ها همینجوری فقط یه رزومه ارسال کرده بودن که بگن ما هم هستیم اصلا تو تکنولوژی که ما میخواستیم سر رشته نداشتن، انگار آگهی رو نخونده بودن. 1نفر اومد تو پروژه و خلاصه بعد از 2 روز یه کد مسخره کار نکن بهم داد گفت حالا پولش رو بده. یعنی پیش خودم گفتم این چطوری پیش خودش حساب کرده؟ بیاد کد بزنه کار نکنه و بگه پول ساعتهایی که کار کردم رو بده. گفتم بی خیال بابا برو دست خدا. گشتیم و گشتیم یه نفر پیدا شده واسه 1 هفته با ما کار کنه. گفتم خوبه دیگه میزنیم تحویل میدیم. دیشب کدها رو قرار بود بزنه (پنجشنبه شب) از ساعت 6 تا 10 و نیم پیام میدادم آقا کو کد، کو خبر، انگار نه انگار، تلفن که اصلا جواب نمیداد. خلاصه ما هم مثل اسپند رو آتیش و علی رضا هم هی پیام که آقا پروژه چی شد.خلاصه گذشت و صبح که بیدار شدم دیدم بنده خدا شب قبلش کدها رو نوشته و فرستاده.

این وسط به این فکر کردم که ما چقدر بابت چیزهایی که کنترلش از دستمون خارجه ضربه میخوریم، بیشترین نگرانی ما بابت چیزهایی هستن که فرمونش دست خودمون نیست. طبیعتا هیچ کاریش هم نمیشد کرد. اینجا نکته ای که مهمه اینه که ما باید بپذیریم که وقتی با دیگران دست همکاری میدیم در واقع داریم فرمون رو به دست میگیریم و نباید کاری کنیم که دیگران نگران بشن، فکر کنید وقتی برنامه نویسی شب جمعه داشته تو خیابونا پرسه میزده یا میرفته مهمونی یا هرچیز دیگه ای که من ازش بی اطلاع هستم. من و علی رضا چقدر داشتیم حرص میخوردیم، چقدر اعصابمون خورد شده.

کلام آخر: وقتی قول میدیم مردونه پاش وایسیم. همه اینا میشه حسی که ما به بیرون منتقل میکنیم

وفاداریبرندینگتجربهداستانبرنامه نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید