برای انسان امروزی یک کم مشکل است که قبول کند یک موجود بزرگ و قوی با ریش سفید در لابلای ابرها نشسته و از انجا دارد جهان را اداره میکند و ایشان خدای عالم است. این تصویری است که اگاهانه و یا ناخوداگاه، از خدا در ذهن من و خیلی های دیگر ساخته شده است .
خدا چیست ؟
عالم هستی از مجموعه ای از قوانین و الگوها تشکیل شده است این قوانین بر کوچکترین امور تا بزرگترین امور حاکم است و هیچ موجود و وجودی توانایی فرار از این قوانین را ندارد .به تعریفی دیگر اصلا جهان یعنی الگو ها، جهان یعنی قوانین و خداوند یعنی قوانین حاکم بر جهان هستی .
با این تعریف دیگر خدا وجودی در لابلای ابرها نیست بلکه هر لحظه با شما است هر لحظه بر شما حاکم است .دیگر خدا از شما جدا نیست بلکه خدا معادل خود شما است .
با این تعریف عدالت خدا خیلی بهتر قابل درک است .گناه پاسخ طبیعی و مستقیم اعمال نادرست است .اصلا درست و نادرست را ساده تر میتوان تعریف کرد .
مثل این است که شما در فضای سیالی از قوانین غوطه ور هستید ،پس در هر لحظه از زندگی در حال نگاه به این قوانین و ادراک این قوانین هستید پس هر لحظه در حال درک خدا و هر لحظه در حال تعامل با خدایید.
اینجا است که شعر باباطاهر معنا پیدا میکند :
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
اصلا چیزی جز خدا را نمیتوان ادراک کرد .
اینجا است که این ایه معنا پیدا میکند:
"وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ"
اینجا است که حلاج را بهتر درک میکنیم وقتی که گفت انا الحق.