شاملو در کتاب حدیث بی قراری ماهان، شعری دارد به نام آشتی. شعر، یک گفتگو و اختلاط بین انسان (انسان عاصی و خسته) و خداست. انسان عاصی، از خدا گله می کند که اقیانوس و کوه که هیچ ادراکی ندارند، آنقدر باشکوه آفریده شدند و خودش "ذره بی شکوهی" "گدای پشم و پشک جانوران" و "شرمسار هر لغزش ناگزیر تنش". در بخش دوم خدا همه این تفکرات را رد می کند که "نقش غلط مخوان" و بعد تصویر جدیدی از انسان ارائه می دهد "انسانی تو/ سرمستِ خُمبِ فرزانگییی/ که هنوز از آن قطرهیی بیش درنکشیده/ از مُعماهای سیاه سر برآورده/ هستی/ معنای خود را با تو محک میزند."
گمان می کنم یکی از سوالات مهم فلسفه درست همین سوال باشد. اینکه انسان موجود زنده و بی ارزشی در پهنه هستی است و یا نبض جریان هستی، اندیشه جاری در هستی و کسی که هستی معنای خود را با او محک می زند.
از دیدگاه فرگشتی، انسان در حقیقت سرده ای است از تبار انسان تباران که حدود 2.2 میلیون سال قبل از شامپانزه ها جدا شده است. از این دیدگاه نمی شود قائل به این بود که بناست انسان مبنای درک معنای هستی باشد. اما از سویی دیگر، شکی گیری انسان امروزی حدود 200 هزار سال قبل و بعد از حدود دو میلیون سال از این سرده بیشتر به یک معجزه می ماند. انسانی که آنقدر پیشرفت می کند که می تواند زبان، هنر و ادیان را شکل بدهد، و بعد از آن، نوشتار را؛ جوامع بزرگ چند میلیونی ایجاد کند، ادبیات، فلسفه، اقتصاد، سیاست و دولت و در نهایت انقلاب صنعتی و پیشرفت های تکنولوژیک باورنکردنی ایجاد کند و "سرمست خمب فرزانگی" شود. هر چند حتی پیشتر از این، ذات شکل گیری حیات هم به معجزه می ماند.
درست از لحظه ای که بیگ بنگ شکل می گرد، هستی لحظه به لحظه پیچیده تر شده تا جایی که موجودیت بسیار پیچیده ای به نام DNA توانسته پا به عرصه وجود بگذارد، حیات به عنوان پیچیده ترین وجود جهان شکل بگیرد و آنقدر خودش را تغییر بدهد تا موجودی با ویژگی های ما بتواند پا به عرصه وجود بگذارد.
اما اساسی ترین سوال، اینجا شکل می گیرد؟ آیا این معجزه فقط یک بار رخ داده است و یا اینکه مقیاس بسیار کوچک ما در قیاس با مقیاس و فواصل کیهانی به ما اجازه آشنایی با اشکال و انواع دیگر حیات را نمی دهد؟ این موضوع، یکی از سوالات اساسی دانش بعد از پیشرفت تکنولوژی جدید بوده است.
برای پاسخ به این سوال یکی از روش های رایج، استفاده از معادله دریک است. معادله دریک در سال 1961 (58 سال قبل) نوشته شد. در آن زمان تعداد مجهولات معادله خیلی بیشتر از حالا بود. در حال حاضر با پیشرفت های ناسا، بعد از جایگذاری اعداد در این معادله، برای اینکه زمین تنها سیاره میزبان حیات هوشمند در طول تاریخ باشد، باید احتمال شکل گیری حیات هوشمند در یک سیاره قابل سکونت، حدود یک در شصت میلیارد باشد که احتمال خیلی کمی است. از طرف دیگر وقتی میچیو کاکو در فصل هشت کتاب جهان های موازی، به همه خوش شانسی هایی که در به وجود آمدن حیات بر روی کره زمین (حیات در مفهوم عام و نه حیات هوشمند که احتمال شکل گیری اش باز هم به مراتب کمتر است) می پردازد، احتمال یک در شصت میلیارد، چندان هم دور از ذهن به نظر نمی رسد. میچیو کاکو اول یک نقل قول از معلم کلاس دومش می آورد: "خداوند زمین را آنقدر دوست داشته که آن را درست در فاصله مناسب از خورشید قرار داده است." بعد میچیو کاکو نقل می کند که در حقیقت فقط این مورد باعث نشده که زمین مستعد حمایت از حیات باشد و موارد بسیار دیگری هم در این مورد تاثیرگذار بودند که حتی اگر یکی از آنها طور دیگری شکل می گرفت، حیات روی کره زمین ایجاد نمی شد. خیلی خلاصه این موارد را در زیر لیست می کنم:
این فهرست موارد متعدد دیگری را هم در بر می گیرد. به گونه ای که ستاره شناسان وارد و براون لی استدلال می کنند که تعداد نوارها و نواحی مناسبی که در آن قرار داریم، آنقدر زیاد است که وجود حیات هوشمند روی کره زمین، می تواند در کل کهکشان راه شیری و شاید جهان (البته جهان سه بعدی) منحصر به فرد باشد. از طرف دیگر ، از زمان شکل گیری جهان هم عوامل متعددی در کار بودند که بتوانند اتم ها و مولکول های پایدار تولید کنند، عواملی مثل وزن دقیق پروتون و نوترون، پایداری پروتون، وجود شگفت انگیز نیروی هسته ای قوی و ضعیف درست در محدوده مناسب و پس از آن وجود شش عدد اصلی جهان در محدوده مناسب:
اپسیلون (مقدار نسبی هیدروژنی که در انفجار بزرگ از طریق همجوشی به هلیم تبدیل می شود)، N (قدرت نیروی الکتریکی تقسیم بر قدرت گرانش)، امگا (چگالی نسبی جهان)، لاندا (ثابت کیهانی که سرعت جهان را تعیین می کند) ، Q (دامنه اختلالات موجود در تابش ریزموج پس زمینه) و D (تعداد ابعاد فضا).
این موضوع می تواند از دو دیدگاه دینی و غیر دینی بررسی شود. دیدگاه دینی احتمالا به اینجا می رسد که تمام اینها توسط خداوند برنامه ریزی شده و دیدگاه غیر دینی احتمالا عموما قائل به اتفاقات نادر است، در حقیقت عموما قائل به وجود جهان های بسیاری که در آنها تمام اینها به این شکل دقیق در کنار هم قرار نگرفتند. جهان های خاموشی که هرگز حیات در آنها شکل نگرفته است. ریس این موضوع را اینطور توضیح می دهد که اگر مجموعه ای از لباس داشته باشید، اصلا تعجب نمی کنید که یکی از آنها درست به اندازه شما باشد. داوکینز هم همین استدلال را مطرح می کند و علت تعجب ما را این می داند که ما به عنوان مصداق حیات هوشمند، حتما باید دقیقا در همین محدوده باریک قرار می گرفتیم، همین جایی که الان هستیم، درست در همین محدوده استثنایی، پس وجود ما در این نقطه چندان هم عجیب نیست.
اما صرفنظر از اینکه ما قائل به دیدگاه دینی هستیم و یا دیدگاه غیر دینی، یک نکته اهمیت بسیاری را دارد: ممکن است ما تنها شکل هوشمند حیات در جهان باشیم. پس شاید هستی معنای خودش را فقط با ما بتواند محک بزند. این، همه چیز را تغییر می دهد. اهمیت زندگی هر کدام از ما، اهمیت ادامه حیات نوع بشر بر روی زمین، اهمیت حفاظت از محیط زیست.
در پست های بعدی بیشتر در این مورد صحبت می کنم.