ویرگول
ورودثبت نام
مونا بختیاری
مونا بختیاری
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

به دنیا آمدن ما چقدر احتمال داشته است





ما چه هستیم؟ ترکیب یک تخمک خاص و یک اسپرم ویژه از مادر و پدرمان. اما چقدر به دنیا آمدن ما محتمل بوده است؟ چقدر احتمال داشت که ترکیب خاص این دو سلول جنسی شکل بگیرد؟


در بدن جنس ماده حدود 2 میلیون سلول جنسی از زمان تولد وجود دارد. در مورد جنس نر، عدد به مراتب بزگتر است. در بدن جنس نر، روزانه 125 میلیون سلول جنسی نر تولید می شود. با ضرب این عدد در تعداد روزهای سال (365 روز) و متوسط سالهای باروری مردان (60 سال) به عدد 2737 میلیارد می رسیم. اینکه یک بچه ی خاص شکل بگیره یعنی دو تا سلول خاص نر و ماده با هم ترکیب شن.


فرض کن در دو قرعه کشی شرکت کنی که یک طرف دو میلیون شرکت کننده باشه و طرف دیگه 2737 میلیارد نفر (حدود 355 برابر جمعیت فعلی زمین). چون این تعداد انسان وجود نداره می توانیم مثلا فرض کنیم در قرعه کشی دوم اسم هر کدام از جمعیت جهان، 355 بار نوشته شده و اسم ما فقط یک بار. برنده شدن ما فقط در صورتی اتفاق می افتد که در هر دو قرعه کشی، اسم ما در بیاید. احتمال این اتفاق یک در پنج میلیون تریلیون است.


کسی در چنین قرعه کشی ای شرکت نمی کند. ولی در واقع هر کس که به دنیا میاد، تو همچین قرعه کشی ای برنده شده است. بقیه ی پنج میلیون تریلیون بچه ای که میتونستند شکل بگیرند، میرند تو چاه دستشویی یا طور دیگری تبدیل به هیچ می شوند.


می شود گفت پس آدم بدشانس روی زمین وجود ندارد. چون همه ما در عجیب و غریب ترین قرعه کشی دنیا برنده شدیم. به دنیا آمدن، خودش بزرگترین دلیل خوش شانسی بی اندازه آدمهاست. دنیا این است، یک سواری رایگان، یک غذای مجانی. اگر بخواهیم زنجیره اتفاقاتی که باید پیش می آمده تا پدر و مادران ما به دنیا بیایند را بررسی کنیم و معکوس حرکت کنیم، بهتر می فهمیم اینکه ما هم دعوت شده باشیم در این ناهار مجانی، عجیب ترین اتفاق جهان است. اما موضوع اینجاست که هیچ کس نمی خواهد و اصلا هم نمی تواند ناهار مجانی اش را بخورد و کیف کند و برود. "انسان در جستجوی معنا"ست. می خواهد به خودش و به همه دنیا ثابت کند که واقعا لاتاری مهمی برنده شده است. اول از همه باید بتوانیم بفهمیم به دنیا آمدن، شانس است یا بدشانسی.


شاید هم جایزه ی مزخرفی می گیریم. یک زندگی بیخود و مسخره که همه چیزش، حتی بودن و نبودنش بستگی داره به شانس. دنبال معنا گشتن در این وضعیت از همیشه سخت تر می شود. انگار دنیا واقعا منظور خاصی ندارد. انیشتین تا آخر عمرش فکر می کرده می تواند نظریه ای کشف کنه که همه چیز را توضیح بدهد و ذهن خدا را بخواند. به همین خاطر همیشه به شدت با نظریه کوانتوم می جنگید. نظریه کوانتوم به نوعی بیان علمی این موضوع است که دنیا با تاس ریختن، به وجود امده و بعد هم به اینجا رسیده است.


هایزنبرگ در خاطراتش درباره مخالفت انیشتین با نظریه کوانتوم می نویسد: «همه بحث ها سر میز غذا شکل می گرفت و نه در تالار کنفرانس و بور و اینشتین کانون همه بحث ها بودند. بحث معمولاً از سر میز صبحانه شروع می شد و اینشتین آزمایش فکری جدیدی که گمان می کرد اصل عدم قطعیت را رد می کند، مطرح می کرد. پس از بحث های بسیار در طول روز، بور سر میز شام به اینشتین ثابت می کرد که آن آزمایش هم نمی تواند اصل عدم قطعیت را خدشه دار کند. اینشتین کمی ناراحت می شد، اما صبح روز بعد با یک آزمایش فکری دیگر که پیچیده تر از آزمایش قبلی بود، از راه می رسید. پس از چند روز پاول اهرنفست فیزیکدان هلندی که دوست اینشتین بود گفت: من به جای تو خجالت می کشم، استدلال های تو در برابر مکانیک کوانتومی شبیه استدلال هایی است که مخالفانت در برابر نظریه نسبیت می آورند.»


اینشتین با این آزمایش های فکری می خواست وجود ناسازگاری در مکانیک کوانتومی را نشان دهد تا بتواند آن را رد کند. او همیشه می گفت نمی تواند قبول کند که خدا شیر یا خط بازی می کند. جواب بور به تمامی این جملات نغز این بود که: ما هم وظیفه نداریم برای خدا در اداره کردن جهان تعیین تکلیف کنیم.


بعد از انیشتین نظریه کوانتوم تقریبا پذیرفته شده است.


کسی دلش نمی خواهد با تاس ریختن به دنیا آمده باشد و همه زندگی اینطوری بچرخد.


اما همه چیز می تواند طور دیگری هم معنی شود. هر چیزی می تواند درست باشد. هر عقیده ای می تواند درست باشد و هیچ عقیده ای هم قطعا درست نیست. همه چیز در مه می گذرد. اما انسان به دنبال معناست و باید برای خودش معنایی خلق کند. هرچند مفهومی که آدمها خلق می کنند، به جز خودشان، برای چه چیز دیگری اهمیت دارد؟ زمانی که آدمها دیگر نباشند، وجود چنین مفهومی هم، بی مفهوم می شود.


شاید هم بشود گفت هر چیزی که یک لحظه هست، انگار همیشه هست. شاید اصلا زمان خطی نباشد. در آن صورت ما و تمام مفاهیم مان برای همیشه جاودانه هستیم. هرچند هیچ دلیل علمی برای این موضوع وجود ندارد، اما فهم بشر از جهان هنوز آنقدر ناقصاست که شاید حتی بتوانیم تصور کنیم فرضیه بازگشت ابدی نیچه صحیح باشد.


در یک لحظه همه چیز متوقف می شود و بعد از آن، همان‌طور که از پیش بوده، تکرار می‌شود و این تکرار همچنان تا بی‌نهایت ادامه خواهد یافت! در فلسفه بازگشت ابدی نیچه، زمان خطی نیست و در مداری مدور می گردد. برای این فلسفه، یک فرضیه علمی پشتیبان هم وجود داشت که معتقد بود جهان از چرخه انبساط و انقباض تشکیل شده و بعد از طی این دوره، بیگ بنگ دوباره اتفاق می افتد. اگر از قانون احتمالات صرفنظر کنیم، در این صورت بازگشت ابدی مدام اتفاق می افتد. در این صورت، انسان و معنای خلق شده توسط او هم جاودانه خواهند بود.

همه چیز صحیح است و همه چیز اشتباه است. فیزیک کوانتوم می گوید هر چیزی که احتمال وقوع دارد، حتما اتفاق می افتد. شاید بهتر است به پیروی از این تئوری اثبات شده بگوییم، هر نظریه ای که به ذهن هر کسی می رسد، حقیقت دارد، ناهار مجانی بی فایده شانسی یا مفهوم ثقیل بازگشت ابدی ... همه چیز فقط بستگی به خود ما دارد...





احتمال زاده شدن مابازگشت ابدی نیچهفلسفهنظریه همه چیز انیشتینفیزیک کوانتوم
اینجا می توانید نوشته هایی درباره فلسفه، جامعه شناسی، ادبیات، نجوم، سیاست و اقتصاد را مطالعه کنید. سعی می کنم نوشته هایم دقیق و بدون غلط و درباره مسایل مهمی باشد که کمتر خواندیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید