در میان دود و خاکسترِ اسکلهی سوخته، هنوز صدای فریادهایی میپیچد که هرگز شنیده نشد؛ کارگرانی که بینام و نشان، در گرمای بیرحم ظهر، برای لقمهای نان سوختند و خاک شدند. مادرانی چشمبهراه ماندهاند، با قاب عکسهایی بیجسد، همسرانی با دلهای خالی از وداع، و کودکانی که پدر را فقط از زبان دیگران خواهند شناخت. درد این فاجعه فقط سوختن جسمها نبود، فروپاشی رؤیاهایی بود که هیچگاه فرصت شکفتن نیافتند.
🔺تعداد جانباختگان حادثه انفجار اسکله شهید رجایی بندرعباس هنوز نهایی نشده؛ برخی خانوادهها در انتظار سرنوشت مفقوداناند.
🔺مراجع قضایی از آغاز فرآیند جبران خسارت مجروحان خبر دادند؛ اما وضعیت دیه کارگران روزمزد بدون قرارداد رسمی، نامشخص است.
این دلنوشته، تنها قطرهایست در دریای اندوهی که قلب مردم بندرعباس را فرا گرفته؛
تلاشی کوچک برای همدردی با خانوادههایی که در فاجعه انفجار بندر شهید رجایی، عزیزانشان را از دست دادند یا چشمبهراه بازگشت گمشدهای بیخبر ماندهاند.
به رسم انسانیت، با دلی اندوهگین و چشمی اشکبار، در غم شما شریکیم و صدای خاموش دردتان را بازتاب میدهیم؛
باشد که این همدلی، تسلایی باشد هرچند اندک، برای دلهای سوختهتان.
نویسنده: آقای جهان میری
گوینده: آقای علی رئوف
بندر…
ای بغضی که از لای موجها بالا آمدی و نشستی روی سینهی جنوب…
تو، که همیشه بوی آفتاب و نمک میدادی
حالا بوی خاک سوخته میدی، بوی خون بیگناه،
بوی فریادی که بین دود و آوار، بیصدا موند.
بندرِ دلخستهم…
چه کسی فکرش رو میکرد
که آغوش گرمِ تو
روزی بشه گورِ خاموش امید و نَفَس؟
مادر پیر تو، با چادر خیس از اشک
به جای صدف، پارههای خاطره رو از خاک جمع میکنه،
و کودکی که به جای ماهیگیری،
اسم پدرشو داد میزنه توی ویرونهها…
صدای تو پیچیده توی دریا…
دریایی که خودش گریه کرد امشب،
با موجهای بیقرار،
که نمیدونستن جنازهها رو به ساحل بیارن
یا بغضهارو ببلعن…
جهان کوچیکه بندر،
اما دل تو بزرگ بود…
اونقدر بزرگ که این همه درد توش جا شد
و هنوز یه گوشهش
جای دعا برای برگشتن مفقودیها خالیه.
بندر…
زخمی شدی، اما نشکستی
تو از تبار درختهای نخل بودی،
میسوزی، میری زمین،
ولی دوباره سبز میشی از دل خاکستر.
ما کنار توایم بندر
با هر اشک، با هر آتیش، با هر نبض.
دستتو بگیر که دنیا فراموش نکنه صداتو
و تا ابد توی شعرامون بمونی…
ای بندر عباس،
اسم تو، سرودِ مقاومت خواهد موند
روی لبهامون، توی قلبمون،
تا وقتی آفتاب از خلیج طلوع کنه