ساعت 10 صبح اون روز رو هیییچ وقت فراموش نمیکنم! در حالی که یه فنجون قهوه میخوردم و به کارای تیم گام آزمون رسیدگی میکردم و حساااابی ذهنم درگیر کارای بچههای تیم بود... یهو گوشی خونه زنگ خورد. بیب بیب! بیب بیب!
یه عادت خییییلی زشت و بد که دارم اینه: وقتی گرم کارام پشت لپ تاپ هستم اگه بمب هم منفجر کنن از سر جام تکون نمیخورم تاااااا وقتی که کارم تموم بشه و نتیجه بگیرم:). فکر کنم اکثر بچههای کامپیوتری شبیه من باشن و انگاری به اونا و سیستمشون چسب دو قلو زده باشن!!
اهمیت ندادم! با خودم گفتم اگه کسی کار مهمی داشته باشه به گوشیم زنگ میزنه. شاید باورتون نشه، همزمان با این جملهی خوفناک، صدای "We Can Be Everything " (یه همچین چیزی زنگ خور گوشیم میگه)، بلند شد!
نگاهی به شمارش انداختم، دیدم از یه تلفن ثابت ناشناس زنگ میزنه! تو دلم گفتم: "یعنی کیه!!! کسی شماره تماس غیرکاری منو نداره جز خانواده و بانک و جاهای مهم اداری!!!".
بالاخره جواب دادم و با حالتی سوالی بدون سلام و... گفتم: "بله. بفرمایید!" صدایی خشدار و رسمی تو گوشم پیچید: "سلام خانم! حساب شما جریمه شده به خاطر عدم پرداخت قسط."
خشکم زد! گفتم: "من؟ جریمه؟!" اون طرف با همون لحن جدی ادامه داد: "بله، شما ضامن یکی از دوستانتون به نام مریم ... هستید و چون ایشون قسطشون رو به موقع پرداخت نکردن، ما مستقیم از حساب شما برداشت میکنیم!!!"
تو اون لحظه هرچی قهوه خورده بودم، به دهنم زهرمار شد (معتاد قهوه هستم. جوری که روزی 10 شات هم میخورم! و از خوردن تک تک شاتها لذت میبرم!). اصلاً انگار تلخی قهوه، رو اعصابم هم اثر گذاشته بود. هزار تا فکر تو ذهنم چرخید: "مگه میشه؟ حالا من باید این وسط چوبشو بخورم؟ به من چه! اصلا به من خوبی نیومده!"
به هر زحمتی بود، گفتم: "خوب چرا از حساب خود مریم برداشت نمیکنید؟" که طرف گفت: "اگر سیستم پرداخت مستقیم داشتیم، از همون اول، بدون دردسر، قسط از حساب خودشون کم میشد و نیازی نبود شما این وسط درگیر شید! ایشون تشریف نیاوردن تو موعد مقرر قسطشون رو پرداخت کنن!"
همونجا دستمو به پیشونیم گرفتم و به این فکر کردم که کاش مریم میدونست سیستم پرداخت مستقیم (دایرکت دبیت) چقدر میتونه کارا رو راحت کنه و زحمتا رو کم!. هیچی دیگه، بعد از زدن کلی حرفای بی نتیجه به کارمند بانک، گوشی رو قطع کردم و سریعاً به مریم زنگ زدم.
با صدای بلند و نفسزنان همراه با بغض و تعجب و هر چی که تو ذهنتون بیاد! گفتم: "مریم! این دیگه چه وضعیه؟ چرا قسطتتو ندادی که منو جریمه کنن! روزی که تو گفتی ضامنم بشو کلی وعده وعید دادی و گفتی به جون مامانم به موقع میدم و..."
مریم با یه لحن مظلومانه گفت: "آخه منا جان، سرم شلوغ بود، یادم رفت. اصلاً نمیدونی، یه خرید ضروری داشتم، پولمو همونجا خرج کردم." منم از کوره در رفتم. با یه آه عمییییق گفتم: "ای خداااااا، اگه این دایرکت دبیت بود که این همه ماجرا نداشتیم! خود به خود از حسابت کم میکردن، نه لازم بود تو به فکر باشی، نه من تاوان فراموشی تو رو بدم."
از اون روز به بعد، وقتی میشنوم یکی از دوستان یا آشناهاشون دنبال قسط و وام و این داستانا هستن، سریع بهشون میگم: "رفیق، یه بار از من بشنو، برو سراغ پرداخت مستقیم. آدم عاقل همون اول کار راهشو پیدا میکنه که بعداً گیر نیفته!"
#پرداخت_مستقیم_پیمان