در عرفان مولانا، نیستی مولانا نقطه آغاز شناخت حقیقت است. او نیستی را نه بهمعنای فقدان، بلکه بهمعنای فنا در ذات الهی میداند. وقتی انسان از "منِ محدود" خود رها میشود، در حقیقت وارد قلمرو نیستی میگردد؛ جایی که خودِ موهوم فرو میریزد و روح با هستی مطلق یکی میشود.
مولانا در مثنوی بارها تأکید میکند که برای دیدن نور حقیقت باید از سایهی وجود فردی گذشت:
«چونک بیخود شد، همه پرِ خودی است / نیستی آید، همه هستی وی است»
به تعبیر اکرم منتظریان، نیستی مولانا بهمنزلهی رها کردن تمام چسبندگیهای ذهنی است؛ همان چیزی که روانشناسان امروزی آن را "آگاهی بدون قضاوت" مینامند. این نگاه، شباهت عمیقی با آموزههای اکهارت توله دارد که او نیز بر "مرگِ نفس" برای بیداری روح تأکید میکند.
اکهارت توله در کتاب معروفش قدرت حال، میگوید رنج انسان از همذاتپنداری با ذهن و افکار او ناشی میشود. وقتی ذهن ساکت شود، آگاهی حقیقی نمایان میگردد.
در این نقطه، دیدگاه او با مفهوم نیستی مولانا بهطرز شگفتانگیزی یکی میشود.
مولانا میگوید:
«زین دو هزاران من و ما ای عجب / من چه منم؟ تو چه تویی؟ ای سبب!»
او از نابودی "من" سخن میگوید، و توله از خاموشی "اگو" یا "خود دروغین". در هر دو نگاه، نیستی مولانا همان دریچهی ورود به حضور و آگاهی ناب است.
اکرم منتظریان در تحلیل خود اشاره میکند که این دو متفکر، هرچند در زمان و فرهنگ متفاوت زیستهاند، اما درک مشترکی از نیستی مولانا دارند: نیستی، دروازهی اتصال انسان به سرچشمهی هستی است؛ رهایی از ذهن، یعنی تولد دوبارهی آگاهی.
در دنیای مدرن، اضطراب و تنش روحی نتیجهی چسبندگی به افکار و قضاوتهاست. در چنین شرایطی، آموزههای نیستی مولانا میتواند بهعنوان درمانی معنوی و روانشناختی عمل کند.
اکرم منتظریان تأکید میکند که وقتی فرد در مراقبه یا نیایش، به مرحلهی نیستی میرسد، ذهن او از تکرار الگوهای رنج آزاد میشود. این همان نقطهای است که اکهارت توله از آن با عنوان حضور در اکنون یاد میکند.
در رواندرمانی معنوی، رسیدن به نیستی مولانا یعنی پذیرش عمیق هر لحظه بدون قضاوت، بدون وابستگی و بدون ترس از "از دست دادنِ خود". این حالت، درونیترین شکل آزادی است؛ رهایی از خود ذهنی و یکی شدن با کل.
در فلسفه غرب، نیستی اغلب به معنای پوچی یا عدم معنا تلقی میشود، اما نیستی مولانا بههیچوجه به معنای پوچی نیست.
به تعبیر اکرم منتظریان، مولانا نیستی را نه پایان، بلکه آغاز میداند؛ آغازی برای شناختِ وجود مطلق.
اکهارت توله نیز نیستی را سکوت آگاهی مینامد؛ جایی که ذهن خاموش میشود و هستی حقیقی خود را آشکار میسازد.
در این معنا، نیستی مولانا همان درک عمیق از وحدت است، نه انکار هستی. این دیدگاه، پلی میان عرفان شرقی و روانشناسی آگاهی معاصر ایجاد میکند.
اکرم منتظریان معتقد است که فهم نیستی مولانا تنها در مطالعهی کتاب یا شعر خلاصه نمیشود، بلکه باید در زندگی روزمره جاری گردد.
وقتی انسان در لحظهی اکنون زندگی میکند، از ذهن گذشته و آینده رها میشود و به سکوتی میرسد که در آن، حضور الهی آشکار است.
اکهارت توله نیز میگوید: «در هر لحظهای که کاملاً حضور داری، زمان میمیرد و تو زنده میشوی.»
مولانا همین را در قالب شعر بیان میکند:
«در فنا گم شو چو مه در آفتاب / تا شوی پیدا از آن نور و ثواب»
بنابراین، نیستی مولانا راهی است برای بازگشت به خویشتن الهی؛ راهی که در نهایت، عشق و حضور را جایگزین ترس و جدایی میسازد.
در نگاه هر دو، نیستی یعنی رهایی از خودِ محدود. مولانا از "فنا فیالله" میگوید و توله از "خاموشی ذهن".
اکرم منتظریان با تفسیر این دو دیدگاه، نتیجه میگیرد که نیستی، بستر پیدایش آگاهی است. در نیستی، انسان به سرچشمهی بیکران عشق، سکوت و آرامش دست مییابد.
( متادیتاهای فنی سئو را هم برایت تنظیم کنم.)