مقدمه:
فلسفه اساساً در مورد سؤال کردن، بازجویی از مفروضات، بررسی دقیق باورها و کاوش در عمیق ترین اسرار هستی است. به نظر من فلسفه صرفاً یک رشته تحصیلی مختص نخبگان نیست. این یک روش زندگی است که در دسترس همه است. ما برای درک بهتر خود، دیگران و دنیای اطرافمان فلسفه می کنیم. در واقع فلسفه اصیل با روحیه فروتنی و شناخت محدودیت های انسانی ما آغاز می شود. ما در حین بررسی انتقادی حقایق موروثی و بینش کسانی که قبل از ما آمده اند، می پردازیم. فلسفه یک ماجراجویی مادام العمر است، جستجویی بدون پایان. هدف رسیدن به پاسخ های قطعی نیست، بلکه گسترش افق های خود و دیدن جهان از نوست. همه ی ما در بدو تولد عریان، گریان و نادان هستیم. در نهایت این فلسفه است که در ماهیت زیستی ما را متحول می کند و شفقت را در ما پرورش می دهد. در بررسی عمیق معنای زندگی، ما به عنوان انسان مدرن تغییر می کنیم، فلسفه سفری مادام العمر است برای تبدیل شدن به بهترین خود در خدمت حقیقت، خوبی و زیبایی. در این مقاله قصد دارم شما را با ابزاری آشنا کنم تا عاقلانه فکر کنید، عمیقا احساس کنید و شجاعانه عمل کنید. این پست حاصل سه سال تامل و درون ریزی ذهنی من در برخورد با فلسفه و جمع بندی تمام چیزی هاییست که از فلسفه آموختم. در ادامه به این پرسش ها از منظر خودم پاسخ می دهم:
چگونه مانند یک فیلسوف فکر کنیم؟
تفکر فلسفی با اتخاذ یک نگرش ناسازگارانه، حداقل به طور موقت، آغاز می شود. این به معنای بررسی دقیق مفروضاتی است که معمولاً بدون تردید باقی می مانند. بیایید برخی پیش فرض ها را زیر سوال ببریم. رها کردن حقایق موروثی ترسناک است اما برای رشد حیاتی است. البته، ما هرگز به طور کامل تمام فرضیات را رها نمی کنیم. عینیت محض غیرممکن است. با این حال، هنوز میتوانیم باورهای منتخب را شناسایی و دوباره بررسی کنیم، و تصمیم بگیریم که کدام را کنار بگذاریم و کدام را موقتاً حفظ کنیم. سقراط نمونه ای از این اخلاق فلسفی بود. او که به جهل خود معروف بود، آتنیان را بر آن داشت تا اعتقادات اخلاقی و سیاسی خود را بیان کنند. شهروندان ناتوان در دفاع از این دیدگاه های موروثی دریافتند که مفاهیمی مانند عدالت را درک نمی کنند. سقراط به این نتیجه رسید که او از دیگران عاقل تر است تنها به این دلیل که کمبود دانش خود را تشخیص داده بود. پرسشگری او فلسفه را به عنوان جست و جوی اساسی برای فهم از طریق بازجویی رادیکال متحول کرد. او از طریق متون و دست نوشته های افلاطون طی قرون بعدی به زندگی در میان ما ادامه داد. در نهایت، فلسفه ورزی مستلزم پرورش یکپارچگی فکری است. این مستلزم بررسی دقیق خود قبل از انتقاد از جامعه، و در عین حال اجتناب از بهانه های خودخواهانه است. این به معنای پایه گذاری اعتقادات در عقل است، نه عقاید عمومی. کنجکاوی و سردرگمی، نه جزم اندیشی، از علائم فیلسوف است. اگر چه فلسفه غالبا متکبرانه تلقی می شود، اما هنگامی که پرداختن به فلسفه به درستی انجام شود، فروتنی را نشان می دهد. حس میکنم بهترین شیوه برای هر جامعه مببنا قراردادن خرد جمعی و در عین جستجوی فردی برای یافتن حقیقت است.
انسان بودن به چه معناست؟
دنبال کردن فلسفه ناگزیر مستلزم مواجهه با این پرسش است که انسان بودن به چه معناست؟ این پرسش وجودی ترسناک و در عین حال محوری است. انسانیت ما را نمی توان به صفات ظاهری مانند نژاد، طبقه، جنسیت یا ملیت تقلیل داد. در زیر این برچسبها (که ما باید با در نظر بگیریم)، وضعیت پیچیده ی انسان جهانی وجود دارد. کلمه انسان از کلمه لاتین humando به معنی دفن گرفته شده است. فناپذیری اجتناب ناپذیر ما، ما را فروتن می کند و محدودیت های زندگی را برایمان آشکار می کند. بدون توجه به مواهب یا دستاوردهایمان، ما نمی توانیم بر مرگ غلبه کنیم. سرنوشت مشترک ما دفن شدن در زمینی است که روی آن قدم می گذاریم. از نظر من این واقعیت نیازی برای درگیر شدن با دور باطل نیهیلیسم و پوچ گرایی ندارد. شیوه های دفن ما بیانگر مراقبت از مردگان است و اهمیت زندگی را حتی در خط پایان گرامی می دارد. انسانزدایی زمانی اتفاق میافتد که از دفن شدن در شرایط مناسب خودداری و با فرد به روشی شبیه چیزهای دور ریختنی و مصرفی برخورد شود. ما انسانیت را با اذعان به وابستگی بی حد خود به دیگران – مخصوصا کسانی که ما را به دنیا آوردند، پرورش و شکل دادند - نشان می دهیم. اگرچه مقدر برای قبر هستیم، اما در این میان فرصتی داریم که شرافتمندانه و یا حتی قهرمانانه زندگی کنیم. فلسفه شجاعت اخلاقی را با رویارویی روبهرو با پرسشهای نهایی هستی توسعه میدهد. زندگی خوب در کالبد زمان چگونه است؟ چگونه در میان درد و رنج با تمام وجود ادامه دهیم؟ چرا وقتی مرگ همه چیز را نفی می کند به عدالت اهمیت دهیم؟ چنین سوالاتی پاسخ قطعی ندارند. با این حال، کشتی گرفتن با آنها، عمق احساس و ظرفیت ما را برای خیر بیشتر می کند. با تعمق در هدف خود، به فراتر از خودشیفتگی رسیدم و حالا بیش از هر زمان دیگری با غنی ترین معنای زندگی دست و پنجه نرم می کنم.
پرورش شفقت:
شفقت نوع عمیقی از عشق است، به نظر من نام دیگر آن نگرانی فعال برای رفاه دیگران است. مانند هر عشقی، این عشق شامل مردن خودخواهی، سپس تبدیل بی تفاوتی به مراقبت است. شفقت به شکاف های سطحیمان می تابد تا انسانیت خصیصه مشترک ما را تشخیص دهد. شفقت با غریبه ها و حتی دشمنان، با مهربانی اولیه به جای ظلم ملاقات می کند. فکر میکنم شفقت برای اولین بار از دایره باریک دلبستگی ]خانواده ها یا قبیله ها[ سرچشمه گرفت. با این حال، در بهترین حالت، نگرانی دلسوزانه به بیرون تابیده می شود تا جوامع وسیع تری را در بر گیرد. همیشه تنشی بین جانبداری نسبت به عزیزان و بی طرفی نسبت به همه وجود دارد. اما شفقت به طور بالقوه پل وفاداری قبیله ای و انسانیت جهانی را ایجاد می کند. بنابراین تمرین شفقت برای من یک تمرین اخلاقی است. شفقت برای من گرایش ذاتی به ظلم بی دلیل را خنثی می کند و ما را بر آن می دارد تا فراتر از مقوله ها نگاه کنیم و درد دیگران را احساس کنیم و سخاوت را پرورش دهیم، نه به این دلیل که رفتار متقابل را تضمین کند، بلکه صرفاً به این دلیل که درست است. رفتار دلسوزانه مستلزم قربانی کردن نفع شخصی برای یک خیر بزرگتر است. اما با انجام این کار، ما بالاترین ارزش های خود را نشان می دهیم، حتی اگر موانع باقی بمانند. شفقت کمتر مقصد است و بیشتر یک سفر بی پایان. نه از طریق کمال گرایی بلکه از طریق تلاش و رشد روزانه شکوفا می شود. حفظ نگرانی دلسوزانه برای همه، چالشی همیشگی است.
فلسفه در خدمت بشر:
در عصری که نژاد پرستی، طبقهگرایی، تبعیض جنسیتی و سایر ایدئولوژیها را فراگرفته است، فلسفه اصرار دارد که بشریت را از دریچه اخلاقی ببیند. تمرکز تنها بر هویت گروهی، جوهر مشترک ما را مبهم می کند. بینش اخلاقی فلسفه با وجود تمایزات سطحی به همه احترام می گذارد. فلسفه به ارزش غیرقابل جایگزین بودن افراد حتی پشت برچسب هایشان احترام می گذارد. در حالی که تحلیل صرفا سیاسی یا جامعهشناختی از افراد به عنوان نمونههای انتزاعی از نیروهای بزرگتر یاد می کند، فلسفه نقد اجتماعی را با تشخیص معنوی ترکیب می کند.
برداشت فلسفی من از عشق:
فلسفه جوهر متناقض عشق را آشکار می کند. عشق شامل تعهد صمیمانه به رفاه دیگریست. با این حال، عشق بی قید و شرط یک پیوند صمیمی ایده آل است و تعهد پذیرش بدون قید و شرط آرزو به نظر می رسد. با توجه به ضعف بشریت، هیچ عشقی کامل نیست. فشارهای بیرونی و ضعف درونی دائماً فداکاری کامل را به چالش می کشد. روابط زمانی شکوفا می شود که شرکا رشد یکدیگر را در اولویت قرار دهند. بنابراین عشق یک احساس تعدیل شده همراه با احترام متقابل است تا وعده ای که از طریق فداکاری یک طرف مشخص انجام شود. روی آوردن به سوی دیگران در عشق مستلزم رویگردانی از خودخواهی و پذیرش وابستگی متقابل است، نه فقط استقلال. اما عشق جنبه های تراژیک هم دارد. مرگ و میر و شرایط، اتحاد پایدار را تهدید می کند. حتی پایان پذیری و خطاپذیری انسان، تحقق عشق را لکه دار می کند. بررسی فلسفی عشق از احساسات گرایی صرف جلوگیری می کند. عشق یک سعادت بدون درد نیست بلکه تعهدی پر از درد است. عشق واقعی شامل پذیرش رنج به عنوان قیمت صمیمیت است. در عشق، واقعیت تقویت می شود. ما عمیقتر احساس میکنیم و کاملتر درک میکنیم. اما خطرات نیز بزرگتر میشوند، از باخت تا خیانت. قدرت فراگیر عشق با آسیب پذیری معادل همراه است که به نوعی نقص ذاتی انسان بودن است. عشق برای افراد بی عیب و نقص نیست، بلکه برای وفادارانی است که با وجود ناکامی ها به مراقبت می پردازند. از طریق پارادوکس های عشق، شخصیت پیچیده ما آشکار می شود.
امید و خوش بینی، عشق و از دست دادن:
امید را از خوش بینی متمایز است. خوش بینی بر شواهدی تکیه دارد که نشان می دهد اوضاع بهبود خواهد یافت اما امید حتی زمانی که شرایط ناامیدکننده به نظر می رسد نیز وجود دارد. در واقع امید همان ایمان به احتمالات غیبی است. اما امید یک بعد تراژیک نیز دارد. از دست دادن و ناامیدی بینش های امیدوارکننده را به چالش می کشد. وقتی قوس تاریخ از عدالت فاصله می گیرد، ناامیدی به دنبال امید می آید. با این حال، امتناع از رها کردن امید، احتمالات مثبت را زنده نگه میدارد. حتی زمانی که امیدها محقق نمی شوند، عمل رستگارانه امید به زندگی معنا می بخشد. همانطور که امید با ناامیدی مبارزه می کند، عشق با شکست دست و پنجه نرم می کند. غم و اندوه پیامد عشق است، زیرا مرگ پیوندهای عزیز را قطع می کند. عزاداری می تواند غم و اندوه تلخ را برانگیزد. با این حال، اگر عشق بالاترین حقیقت زندگی باشد، درد سوگ نیز متناسب است. اما عشقهمچنین از طریق ماندگاری خاطره، محدودیت ها را فتح می کند. ازدواج با عشق، مرگ و میر را شکست می دهند زیرا پیامی فراتر از خروج زمینی و فناشدن را در بر می گیرد. میوه های عشق در طول نسلها تقویت میشوند، حتی زمانی که بدنها از بین میروند. بنابراین مرگ نمی تواند عشق را خاتمه دهد. زیرا قدرت عشق از طریق یادآوری تجدید می شود و به عنوان الهام ناپذیر به ارث می رسد.
اهمیت دریافت عشق:
محبت و محبتی که ما دریافت می کنیم باعث عشق به خود و پذیرش می شود. عشق یک لنگر وجودی فراهم می کند که هویت را در طول طوفان های زندگی تضمین می کند. عشق اعتماد به نفسی را القا می کند که ما در هنگام سختی از آن استفاده می کنیم. عشق پتانسیل سازنده و مخربی دارد. عشق می تواند ارتقاء دهد یا مغشوش کند، رهایی بخشد یا مطیع خود کند. همه عشق ها استقلال سالم را ارتقا نمی دهند. برخی از پیوندهای والدینی باعث ایجاد اتکای فلج کننده می شود، نه ذهنیت آزاد. ما باید مراقب باشیم که ما را به گونهای دوست داشته باشند که بلوغ ما را تقویت کند، نه مانع از آن شود. بهترین هدیه عشق، شناخت ارزش ذاتی ماست. بنابراین عشق ظرفیت ما را برای دوست داشتن پرورش می دهد. ما لطفی را که ابتدا به ما نشان داد، به دیگران نیز تعمیم می دهیم. با یادآوری معنای عشق، ما مباشران سپاسگزار آن هستیم، نه مالکان انحصاری. مقید به اجتماع عشق، بدون معشوق خود نداریم. خاطره آنها ما را محمل سرزندگی عشق می سازد. با دوست داشتن سخاوتمندانه، دایره عشق را کامل می کنیم.
پرورش بهترین ریشه های اجتماعی خود:
چه منابع فرهنگی می تواند به ما در مواجهه با سؤالات نهایی زندگی کمک کند؟ این فیلسوف از بازنگری سنتهای جمعی برای کسب قدرت اخلاقی برای آزمایشهای کنونی حمایت میکند. سنکوفا (Sankofa) به معنای بازگشت به عقب برای بازیابی خرد و درس گرفتن برای سفر پیش رو است. با بازیابی انتقادی گذشته، پاسخهای عاقلانهای به بحرانهای معاصر ایجاد میکنیم. درگیر کردن سنت اجتناب ناپذیر است. هر جست و جوی شخصی ابتدا در درون روایت ها، آیین ها و هنجارهای موروثی آشکار می شود. اما سنت ها جریان هایی زنده هستند که جریان آنها بینش ها را در بین نسل ها انباشته می کند، نه قوانینی ایستا. با این حال، هر دوره باید تشخیص دهد که کدام عناصر حیات بخش هستند و کدام یک منسوخ شده اند. بازیابی همیشه خلاقانه و انتخابی است. آینده از گذشته جدا نمی شود، بلکه به صورت ارگانیک از آن جاری می شود. بزرگان به خاطر خرد تجربی شان که تازگی را به متن می دهد مورد احترام هستند. اما بینش آنها باید تایید شود، نه اینکه منفعلانه به ارث برسید.
صداقت، اعتماد و فردیت در جامعه:
چه فضایلی روابط بین فردی جامعه را حفظ می کند؟ من فکر می کنم صداقت، اعتماد و مسئولیت پذیری. صداقت یعنی درستکاری. در وحله بعدی اعتماد از طریق قابل اعتماد بودن بر اساس صداقت پدیدار می شود. صداقت و اعتماد متقابل در کنار مسئولیتپذیری از جامعه دموکراتیک محافظت می کند. با توجه به خطاپذیری انسان، داشتن صداقت کامل غیرممکن است. اما نزدیک شدن صادقانه به روابط حیاتی است. راستگویی اغلب به شجاعت نیاز دارد، زیرا فریب می تواند ناامنی را بپوشاند. با این حال، آسیب پذیری صادقانه بیش از قدرت دستکاری، پیوندها را ایجاد می کند. اعتماد به دنبال آن است که ثبات صداقت را در طول زمان معتبر می کند.
دموکراتیکزه کردن فلسفه:
فلسفه باید عموم مردم را درگیر کند، نه فقط نخبگان دانشگاهی. به هر حال، هر زندگی حاوی فلسفه های ضمنی است که کنش را هدایت می کند. مبارزه با سؤالات بزرگ تنها بر دوش متفكران نيست. مفهوم دموکراتیک از فلسفه در برابر خصوصی سازی خرد مقاومت می کند. در حالی که آموزش حرفه ای دقت تحلیلی و دانش علمی را تقویت می کند، متفکران آموزش ندیده نیز می توانند از طریق تجربه زیسته بینش کسب کنند. تخصص خارجی باید مکمل اختیارات درونی افراد باشد، نه جایگزین آن. تخصص ارزش واقعی دارد اما دانش انتزاعی خشک می شود. بنابراین دموکراسی کردن فلسفه به معنای بارور کردن اندیشه سیستماتیک با روایت های جمعی و پرسش های مردمی است. تئوری انتزاعی با زندگی عینی روبرو می شوند و هر قلمرو با پیوستن به قلمرویی دیگر بافت و عمق پیدا می کند. علاوه بر این، دموکراتیزه کردن فلسفه از جدا کردن آن از اخلاق و معنویت محافظت می کند. فلسفه زیستی با هدف اخلاقی و معنای وجودی دست و پنجه نرم می کند. ارزشهایی مانند عدالت را بررسی میکند، چشمههای متنوع معنویت را کاوش میکند، و زندگی را برای درسهایی در مورد چگونگی زیستن بررسی میکند. فلسفه زمانی رسالت خود را انجام می دهد که به طور مشترک ذهن را تیز کند، قلب را به حرکت درآورد، و ستون فقرات را برای آزمایش گوشت فانی سفت کند. یک فلسفه دموکراتیک شده درگیر ظرافت و لطف وجود مشترک است.