اثر دانینگ کروگر فارغ از همۀ تعاریف بسیار سطح بالایی که دارد، در واقع همان «توهم دانایی» است که بلا استثناء در تمام «افراد» بشری رخ میدهد. توهم دانایی بخشی از وجود ماست و همۀ ما خواهی - نخواهی در آن گرفتاریم.
برای شناختن بهتر این مسئله، من دو نوشته پیشنهاد میکنم:
اعتماد به سقف (علی رسولی)
اثر دانینگ - کروگر (آرسام هورداد)
آموختیم که معمولا وقتی در ابتدای یادگیری هستیم، یا زمانی که به تازگی مدرک گرفتهایم یا از کارگاهی فارغالتحصیل شدهایم، تحت اثر دانینگ - کروگر و به طور خلاصه «توهم دانایی» هستیم.
به بیان دیگر هر واژۀ جدیدی که میآموزیم تا مدتها در ذهن ما «رسوب» میکند تا کمکم حل شود و وارد جریان عادی فکری ما شده و صرفا در جای خودش به کار رود.
من راهکار مشخصی برایش ندارم. در واقع هر چه مینویسم برآیند «تجربه» است و چنانچه میدانید «تجربه» معمولا به شدت شخصیسازی شدهاست و آنچه شخصیسازی شدهاست نمیتواند به دیگران تعمیم دادهشود. صرفا درونی و تجربیاتی است که شاید اصلا در مورد شما به کار نیایند.
از آنجایی که هیچ کسی بهتر از من خودم را نمیشناسد، در چند سال اخیر متوجه شدهام که تمایل ذاتی انسانی به «دیدهشدن» در میان جمع در هر شخصی به طرز خاصی بروز میکند: با نشاندادن قدرت بدنی تا ثروت و شاید هم دانایی.
من از نوعی هستم که معمولا در برخورد اول با شما «باسواد» تلقی خواهم شد. به نظرم اما تمایل بشر به دیدهشدن تا زمانی که به سمت شوآف نمیرود قابل قبول و منطقی است. جایی که برای جلب توجه مزخرف بهم بافتیم، کارهای نکرده را به نام خود زدیم و باعث گمراهی دیگران شدیم، پا را از حد خود فراتر گذاشتهایم.
به هر حال «فرمول» من چنین است:
الف) پیش از یادگیری کامل هیچ چیزی در آن مورد نه بگویم، نه بنویسم. (اگر یادداشتی هم دارم به صورت شخصی و کاغذ نویس نزد خودم باشد.)
ب) پس از یادگیری کامل «یک ماه» تمام روی یک تسک وقت بگذارم: تلاش فوقالعاده برای نقض تئوریک مبحث آموختهشده. (یعنی مثلا اگر امروز در مورد الگوریتمهای گوگل یاد گرفتم، تا یک ماه تمام به دنبال شرایطی بگردم که این مورد نقض میشود.)
پ) در ماه دوم بعد از یادگیری تلاش من برای «شکستخوردن عملی» در مبحثی است که از منظر تئوری پذیرفتمش. یعنی ضمن تلاش راههایی برای «راستیآزمایی» اولین گزینه همیشه «شکست خوردن» آن است تا بدانم در چه شرایطی از جهان واقعی و نه صرفا تئوری، نظریۀ من نادرست است.
ت) همیشه یادم است که وقتی از آن صحبت میکنم روی واژهها و عبارتهایی نظیر «احتمالا»،«شاید»،«ممکن است»، «نظر من است و قطعا نادرست است» و «این نسخه صرفا برای من جواب دادهاست» تأکید دائمی داشتهباشم. این ترکیب واژگانی باعث میشود شنونده سیگنال قطعیت را از کلام من دریافت نکند و خودش هم کمی جستوجو کند.
ث) دانش را در شبکۀ اجتماعی به اشتراک نمیگذارم. برای انتشار دانش شبکههای تخصصی مانند وبلاگ یا ویرگول بسیار بهتر است. در وبلاگ نوشتههای من همیشه موجودند، هرگز از بین نمیروند و همیشه میتوانند و (البته میشوند) توسط خودم نقد شوند.
ج)به هیچ عنوان مرعوب لقب «استاد» نمیشوم و هرگز به کسی هم اجازه نمیدهم به من بگوید «استاد». به نظرم حتی شنیدن این واژه احتمالا باعث فعالشدن وسوسۀ شوآف در ما شود.
چ)به هیچ عنوان در زمان درگیری ذهنی با آموختههای جدید و بدون به کار بستن و دیدن نتایجشان، به پروفایل لینکدینم اضافهشان نمیکنم. (اگر تا دیروز کارآموز سئو بودهام، امروز حق ندارم بنویسم «متخصص سئو». متخصص شدن یعنی حداقل صرف «دهسال» در یک زمینه.)
نکتۀ آخر: هر چقدر افراد کمتری را در جریان آموختههایم بگذارم، احتمال اشتباه در مراحل اول کمتر است. بیشتر دیدهشدن «توهم قدرت» میآورد و هر چقدر مطالبم را با افراد بیشتری به اشتراک بگذارم به همان میزان توهم داناییام بیشتر میشود. من ترجیح میدهم در جمعی کوچک از متخصصان آموختههایم را مطرح کنم. بدین ترتیب بازخوردهایی که دریافت میکنم عمیقتر، دقیقتر و بهتر است.
از یاد نبریم که ما انسانها در شبکههای اجتماعی با چنان سِیلی از محتوا روبرو میشویم که امکان تخصیص زمانی دقیق و عمیق به مطالب دیگران را نداریم. صرفا زمانی که جمع کوچکی داشتیم، میتوانیم در مورد چیزی خوب و درست و دقیق بیندیشیم.
از توجه شما متشکرم.