Mostafa_Koolivand
Mostafa_Koolivand
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

در کوی نیکنامان


هنوز هستند کسانی که بوی مردانگی می دهند
هنوز هستند کسانی که بوی مردانگی می دهند


"در کوی نیکنامان"


در سربالایی گردنه با دست چپ فرمان را می گیرد و با دست راست می زند توی سر دنده. از چهار به سه. ماشین نیم تکانی می خورد و پُر نفس میرود بالا.

-اشکال نداره سیگار بکشم؟

+خواهش می کنم، بفرمایید.

ماسک سبز رنگ را تا چانه می دهد پایین و از پاکت سیگار کنار فرمان یک نخ می گذارد بین لب هایش و مردمک چشم هایش را به این طرف و آن طرف می دواند. ابرو های کم پشتش را میدهد بالا و دست می کند از جیب بغل کت، فندک رنگ و رو رفته ای را می آورد بیرون و سیگار را سرخ میکند. در هوای سرد ده صبح از سیگار پایه بلند بهمن لب جانانه ای می گیرد. طوری که انگار آخرین و یا شاید اولین لذت تکرار نشدنی دنیا باشد.

-هر کیو سره راه ببینم سوار می کنم. نجارم.

بوی چوب می دهد.

-این مسیرمه.

+لطف کردین.

لب هایش از هم رها می شوند و کُپه ای دود در فضای سمت راننده به رقص در می آید و لحظه ای بعد از درز شیشه بخار گرفته گورش را گم می کند.

قد بلند و صورت کشیده ای دارد. کمی پای چشم هایش گود افتاده و روی صورت تازه اصلاح کرده اش کمی گرد چوب نشسته. ته سیگار را پرت میکند بیرون و ماسک را تا میانه های دماغش بالا می کشد.

-دیشب از سر کار بر می گشتم خونه.

نم نم بارون می اومد و هوا داشت سرد تر میشد. افتادم خیابون اصلی. ترافیک سنگین. منم خسته. کم کم رد شدم. ساعت نه و نیم شب بود. جلوتر یه خانم تقریبا جوون واساده بود.

یه پلاستیک میوه هم دستش بود.

دست بلند کرد. منم ترمز کردم.

-خانم، من مستقیم میرم.

+مسیر منم سر راسه. کسی سوار نمیکنه.

-بله، تاکسی دارام معمولا زود میرن.

+شما راهت خیلی دوره؟

از آینه عقب نیم نگاهی می کنم. لبخندی به لب دارد.

-تقریبا، چطور؟

+همینطوری.

از صندلی وسط می آید به گوشه سمت چپ.

+همیشه تا این وقت شب دیر می رید خونه؟

-بعضی اوقات.

+لابد خیلی خسته اید؟

-بله، روز پر کاری بود.

هنوز دلیل این همه سوال را نفهمیده ام.

+خب اگه خیلی خسته اید کمی استراحت کنید بعد دوباره راه بیوفتین.

-متوجه نشدم.

+خب، خونه من و دوستام همین نزدیکیاس.

صورتش حالا کاملا داخل آینه افتاده. لبخند زده و روسری اش هم افتاده پایین. سرعتم را کم میکنم و دست می کنم از داشبورد لابه لای خرت و پرت ها پنجاه هزار تومن می کشم بیرون و می دهم دستش. با اکراه می گیرد.

-به خدا از این بیشتر نداشتم وگرنه دریغ نمی کردم. ولی خدایی خودتو خراب نکن.

تا آخر مسیر سرش پایین است.

چیزی نمی گوید و چیزی نمی گویم.

می زند توی سر دنده. از سه به چهار.

-جای بدی شده! بد!

آرام می زند روی پایش.

+حس می کنم شما آدم خوب و با شرفی هستی. از پشت ماسک کمی گوشه چشمش جمع میشود. حس می کنم لبخند زده.

دوباره پاکت سیگار را بر می دارد. کمی نگاهش می کند. پشیمان شده یا حوصله اش را ندارد. پرت می کند سر جای اولش.

نفس عمیقی می کشد و حواسش را می دهد به جاده. چیزی نمی گوید و چیزی نمی گویم.


#در_کوی_نیکنامان

#مصطفی_کولیوند

آدرس کانال تلگرام:

@Nagoftehaye_M_Koolivand


"زندگی، زیبایی آن لحظه نابیست که فارغ از همه جنگ جهان تو با خودت در صُلح باشی. کتاب بهترین رفیقم است و نوشتن آرامشم می دهد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید