Mostafa_Koolivand
Mostafa_Koolivand
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

ناشناس

کمی زیر پوست واقعیت
کمی زیر پوست واقعیت



"ناشناس"

آفتاب مایل می تابد و این سمت ها خیلی سروصدا نیست و بوی برگ سوخته زیر دماغ آدم بازی میکند. از روی تلنبار خاک و پاره آجر، کمی آن طرف تر را می بینم که دارد با کنجکاوی دور خودش می چرخد و دستش را بین برگ ها میچرخاند.

لابد خودش می داند برای چه؟ اما من، نه.

هر چند ثانیه یک بار، کپه ای دود از دهنش میدهد بیرون و باز می چرخد. دسته ای کلاغ آن سمت ها گوش شان را تیز کرده اند و بانگ شان تعطیل نمیشود. تلو تلو می خورد اما باعث نمی شود به چرخیدن و جُستن ادامه ندهد. انگار تکه ای آهن پاره پیدا کرده و داخل کیسه برنج اش میاندازد. کمی سرش را چنگ می زند و دور و برش را نگاه می کند. می نشیند.

نه، نمی نشیند. دراز به دراز می اُفته دل زمین. بالا می آورد. عُق می زند. با صدای خفه ای داد می زند. خودش را جمع می کند و باز عُق می زند.

حالا حالش کمی جا آمده. کیسه برنج را که شَق و رَق ایستاده، بر می دارد و می آید این سمت ها. نه نمی آید، خودش را با هر زحمتی شده می آورد این سمت ها. از سربالایی ماسه ای خاکی، خودش را می کشد بالا. با دست های روغنی، پاچه های شلوار رنگ و رو رفته اش را می تکاند و بعد دستی به صورت تکیده اش می کشد. می رود و دست می کند داخل سطل و می گردد.

لابد خودش می داند برای چه؟ اما من، نه.

تا کمر خم می شود، باز هم بیشتر.

-سطل های این سمت ها مثل گذشته بذل و بخشش نمی کنند. شکمشان از خالی پُر شده! بی شرف ها! تا بالا می آید و چیزی داخل کیسه میاندازد و دود را لوله می کند و حواله می کند بیرون و باز می رود آن پایین.

هِی آن پایین با من درد دل نمی کند و فحش نمیدهد اما هِی من این بالا حرف هایش را خوب می شنوم:

-راسی فرق شناس با ناشناس تو چیه، هم؟؟

چرا نمیشه با دهن بسته بالا اُورد، ها؟

اَصن چرا اونا که خیلی شکمشون پُره بالا نمیارن بعد واسه من که خیلی خالیِ باید بالا بیارم؟

اینارو ولش کن، چرا نون این پایین پایینا ریز ریزه بعد اون بالا بالا درسته درسته اس؟

بو می دم، کثیفم، هااا؟؟؟ خب، آره ولی دلیل نمیشه چیزی تو دومَن من نزاری. لگدی نثارش می کند و چهار تا لیچار هم پشت بنداش. پاشنه کفش قهوه ای و خاک گرفته را می دهد بالا و راهش را می گیرد و می رود. کفش با دهانی دریده به ریش جو گندمی و نامنظم اش های های می خندد.

لابد خودش می داند برای چه؟ اما من، نه.


#ناشناس

#مصطفی_کولیوند


آدرس کانال تلگرام:

@Nagoftehaye_M_Koolivand

"زندگی، زیبایی آن لحظه نابیست که فارغ از همه جنگ جهان تو با خودت در صُلح باشی. کتاب بهترین رفیقم است و نوشتن آرامشم می دهد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید