"پاییز
حوالی نیمکت های خالی"
پاییز، فصل غریبیست
بند بند تن شهر
انگار به حرف می آید
قدم به قدم نجوای شعر می رسد به گوش
درخت ها با گیسوهای زرد و نارنجی شان
سنگفرش خیابان با آن سکوت سردش
خورشید با آن غروب بیگاهش
و شب با آن قد بلند بالایش
چه حرف ها که در سینه جای داده اند!
پاییز "فصل خوب شَنیدن" است.
دود غلیظ برخاسته از کُپه ای برگ نیمه سوخته در فضا
موسیقی پُر تکرار جاروی رفتگری خسته
بر پوست زبر و زمخت کوچه ها
و بارش ناگزیر چکه های باران بر تن کز کرده بام ها
نمی شود انگار بو کنی و بشنوی و ببینی
و آشوب نشوی
پاییز "فصل از خود بی خود شدن شاعرانه" است.
پاییز که می شود
هر کس انگار گمشده ای دارد
که میان انباشت زرد و نارنجی های پای تن لخت درختی که کلاغی بر آن سرود سرما می خواند
و یا در قعر سیاهی مردمک عابران خسته از هجوم پُر تکرار زندگی
مدام سراغ اش را می گیرد
و هرگز پیدایش نمی کند
پاییز فصل " گمشده هاست"
حرف ها برای گفتن دارم
زنده اگر ماندیم
وعده مان
پاییز
حوالی نیمکت های خالی
#پاییز_حوالی_نیمکت_های_خالی
#فصل_از_خود_بی_خود_شدن_شاعرانه
#مصطفی_کولیوند
?آدرس کانال تلگرام:
@Nagoftehaye_M_Koolivand