"هزار و چهارصد"
صد سال گذشت.
یک قررررن.
حواست هست؟؟
آن همه بهار و تابستان و...
کجا رفتند؟
چه شدند؟
تکلیف بقچه خاطره هایمان چه می شود؟
نکند باید بگذاریم به امان خدا و...
کسی در گوشم می گوید "تمام" اما شاید "ناتمام..."
قبل از آن که پای هفت سین بنشینی و عکس یک سال بزرگ تر-پیرتر- خودت را تو آینه ببینی و دلت برای قرن جدید هول کند و قطار قطار فکرِ تا نخورده، سوت زنان از سرت بگذرد، لحظه ای
به سنگینی بار صد سال
روز
شب
امید
یاس
پیروزی
شکست
اشک
خنده
عشق
خشم
اسارت
آزادگی
جنگ
صُلح
زندگی
مردگی
فریاد
و سکوت فکر کن که این پیر شولاپوش زمان باید از دوش بردارد تا کمر راست کند.
تا نفسی چاق کند، پُکی به چپق اش بزند و گردوخاک این کوره راه را خوب بتکاند و حالش که حسابی جا آمد، کیسه خالی را به دوش بکشد.
به ما که خوب یاد دادند چگونه "رفتگان" را قاب کنیم به دیوار دل های زنگار گرفته مان، عبرت را که نه اما بی خیالی را خیلی خوب از بَر شدیم.
زبان بسته زمین، چه رازها و حرف ها و زخم ها به دل دارد و ما "کرهای قرن" چقدر پنبه به
گوش هایمان چپانده ایم.
یادمان نرود حرمت هر نَفَس را بایست نگه داریم و عاشق ترین زندگان باشیم.
لایق اگر باشیم بذر حرف هایمان در قرن بعد هم جوانه خواهد زد حتی اگر خودمان نباشیم.
این "بودن" می ارزد به تمام "نبون ها"
#عید_باستانی_۱۴۰۰
#مصطفی_کولیوند
#نوروز_مبارک
آدرس کانال تلگرام:
@Nagoftehaye_M_Koolivand