منم مثل همه آدم ها از خیلی از چیزها ترسیدم...
از تغییر شغل ترسیدم، از بیکار شدن ترسیدم، از شروع یک کار برای خودم ترسیدم و...
یه تعداد از اون کارها رو با ترس انجام دادم و یه تعدادش رو هم نه؛ نتیجه اون تصمیمات هم(چه خوب و چه بد) توی ۳۴ سالگی دیگه برام آنقدرها مهم نیست چون اعتقاد دارم در اون شرایط بهترین تصمیم رو گرفتم اما همیشه وقتی همه چیز و بررسی میکردم و تصمیم منطقی میگرفتم بعد از توکل به خدا یاد این چند جمله از چارلی چاپلین میافتادم
"زندگی نمایشی است، که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد! پس آواز بخوان، اشک بریز، بخند... و با تمام وجود زندگی کن ! قبل از آنکه نمایش تو، بدون هیچ تشویقی به پایان برسد. "
در آخر به نظر من همه ما نیاز به یه چارلی چاپلین درون داریم که سر دوراهیها این جملات رو کنار گوشمون زمزمه کنه و بگه:
"زندگی نمایشی است، که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد!"