Mr_single_.84
Mr_single_.84
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

بندنر

بندنر
بندنر

چه کسی با من‌، حرف می‌زند؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم‌.

یونجه‌زاری سر راه‌.

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ

و فراموشی خاک‌.

لب آبی

گیوه ها را کندم‌، و نشستم‌، پاها در آب‌:

«من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است‌!

نکند اندوهی‌، سر رسد از پس کوه‌!

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ‌، می‌چرخد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است‌.

سایه ها می‌دانند، که چه تابستانی است‌.

سایه‌هایی بی‌لک‌،

گوشه‌ای روشن و پاک‌،

کودکان احساس‌! جای بازی این جاست‌.

زندگی خالی نیست‌:

مهربانی هست‌، سیب هست‌، ایمان هست‌.

آری


شاعربشاگردروستا
آرزوهام‌دارن‌خراب‌میش‍ن‌‍💔🖤ــ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید