یونس رئیسی
یونس رئیسی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ضمیر محصور

ضمیر محصور
ضمیر محصور

تا حالا به اصطلاح بشرساخته ی "جهان" دقیق شدین؟!

به محدوده زندگی

به حصار فکر و ذهن ؟!

چند روز پیش با دوستان خویش در دشت سیر میکردیم ؛

من بودم و عمران بود و عطا

و شکوه بی پایانِ دشت جلگه چاه هاشم..

خشکی و گرما و رنجِ دشت همان ؛

ذهن در مانده از فهم هستی در من همان!

به راستی دشت چه حیرت آور است.

عجیب ست این صنع طاقتسوزِ بی کران..

از تاملات در باب حیرت و اعجاب و اعجازِ دشت حتما روزی دیگر و در کلامی دیگر سخن در میان خواهیم آورد.

اما غور و نطق اکنون چیز دیگری ست!

در اثنای همین گذار در دشت به جایی از دشت که دقیق شدم ؛ شگفت ماندم!

یک دشت بی انتها را به نگاره ذهنتان بسپارید.

چه می بینید؟!

بی انتهایی؟!

بی پایانی؟!

با کمی تامل ؛

چرا بی پایان؟!

چرا کران تا به کران یکّه شُدگی؟!

به اعتقاد من " ضمیرِ محصور"

و یا واضح تر ؛

"ذهنِ ناقص"

آدمی در بند هست ؛

محصور و مغلول ؛

ناقص و کور!!

آیا ذهن منِ آدمی به شناخت اصل هستی خود و حتی فراتر از آن قادر است یا قاصر ؟!

شاید بر قصر و عجزِ ذهن و درک و فهم آدمی اذعان دارید و شاید هم بر توانمندی آن.

بسیار خب؛

تا حالا به واژه سفر دقت کرده اید؟!

به شدت اعجاز برانگیزیست...

معجزه میکند؛

سفر را میگویم!

سفر ، صرفاً نه از مکانی به مکان دیگر رفتن ؛ نه!

نه صرفا در حصرِ مکان و زمان ؛ نه !

سفر در معنای کلی ؛

از بیرون و از درون!

از جسم و از روح!

سعدی میفرماید :

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی

برای شناخت ، برای شکوفایی ، باید سفر کرد.

در جای دیگر مولانا می فرماید :

آنکه در چه زاد و در آب سیاه

او چه داند لطفِ دشت و رنجِ چاه

آدمی را شناخت باید

به خود ، به هستی و صانع هستی

به هر آن که در هستی موجود و ناموجود هست!

من باید برای حصول به شکوفایی و شناخت ، زنجیر ذهنِ جنون زده ی محصور را پاره کنم!

تا زمانی که ته چاه هستم و از بیرون خبری ندارم فکر می کنم همه دنیا همین طور هست!

نباید بگذارم کسی یا چیزی میان این رهایی و آزادی و روشنایی و بینایی حائل گردد.

شاید تمثیل غار افلاطون برای شما جلوه گر شد!

تمثیلی که افلاطون برای نادرست بودن و همان حصر ذهنی ما قائل شد.

آدمی کور ست و بینا شدن و آگاهی نیازمند سفر هست!

ناآگاهی و این حصر ذهنی مرده گی در عین زنده گی ست!

من برای عبور از زنجیرهای محصور کننده ی روح و ذهنم ؛

برای نجات خویش از کوری

و نهایت ؛

برای نجات از مرده گی ؛

نیازمند گذر از وادیِ ایکونِس (خیال و پندار) به عالم "زوا" (عالم واقعی محسوسات) هستم.

اگر سریال See را دیده باشین

تمام مردم نابینا هستن و بینایی گناه نابخشودنی و مجازاتش مرگ هست!

و بیناها فقط با تظاهر به نابینایی میتوانند زنده بمانند...

ولی به تدریج تعداد بیناها بیشتر شده و علنا اعلام میکنند که ما مجرم نیستیم ...

این یک استعاره هست !

‏نمیشود جلوی فرایند بینا شدن آدمی و غلبه نور بر تاریکی را گرفت !

روز آرام آرام در تاریکیِ شب رسوخ خواهد کرد...

بیا ره توشه برداریم؛

قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛

ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است ؟

(اخوان)

ختم این مقال را ، به سخنی از دکتر علی شریعتی در وصیتنامه شان میگذارم :

اگر پیاده هم شده است سفر کن.

در ماندن می پوسی.

هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست.

امیدوارم سفرمان را شروع کنیم. همین امروز!

همین الان!

✍?#یونس_رئیسی

یونس رئیسیضمیر محصورآگاهیخودشناسیبینش
▫️فعال اجتماعی ?عکاس | تصویربردار ?️نویسنده ?️کارشناس علوم اجتماعی ?️روشنگر اجتماعی《معلم》 ?️دانشجوی رشته ی گرافیک و نرم افزار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید