حقیقتی که بر تخیل سایه افکند، مزهی خیال را میپراند و رویا را از شور میاندازد. دوستت دارمی که خواب و بیداریاش یکیست؛ پر از شک و شبهه و لازمالشرح، نمیارزد.
وجدِ دیدار و شوق حضوری در سایهی انکار مانده؛ بیعمق و کرخت، که میدانی راستیاش هیچ نیست و فرو میریزد از لای انگشتهات؛ درست همان آنی که خیره به چشمهایت، دست میگشاید برای آغوش...
تیکتاک زمان رو به پایان است. آری، هنگامهی بیداریست.