.فردریش ویلهلم «اف. دبلیو» مورنائو (به آلمانی: Friedrich Wilhelm "F.W." Murnau) (زاده ۲۸ دسامبر ۱۸۸۸ – درگذشته ۱۱ مارس ۱۹۳۱)
یکی از تأثیرگذارترین کارگردانهای سینمای صامت آلمان بود. او نقش عمدهای در جنبش سینمای اکسپرسیونیست آلمان داشت. در خلال دهه ۱۹۲۰، بعضی از فیلمهای صامت او مفقود شدند، اما اکثر آنها نجات یافتهاند.
او با نام اصلی فردریش ویلهلم پلامپ در بیلفلد در استان وست فالیا زاده شد و به دانشگاه هیلدلبرگ برای تحصیل در تاریخ هنر رفت. او نام مورنائو را از شهر کوچکی در آلمان گرفت. مورنائو در جنگ جهانی اول خلبان جنگی بود که بعد از آن و تحت تأثیر آن دورانش اولین فیلمش به نام پسر آبیپوش را در سال ۱۹۱۹ ساخت.
نوسفراتو فیلم بسیار مشهور مورنائو ست که یک اقتباس سینمایی از دراکولای برام استوکر میباشد که بعد از اینکارش بیوه استوکر بابت اینکار او برای حق کپی رایت اثر شکایت کرد. مورنائو در دادگاه مغلوب شد و دستور داده شد تا تمام نسخ فیلم نابود شود. اما نسخههای قاچاقی اثر از این قضیه نجات یافتند. نقش خونآشام در این اثر توسط بازیگر تئاتر آلمان ماکس شرک ایفا شدهاست. خاستگاه آنچه استوکر براساس آن داستان را نگاشته، به یک افسانه رومانیایی مربوط به کنت دراکولا و اینکه احتمالاً هنوز زنده است برمیگردد. یکی دیگر از فیلمهای برجسته او بعد از نوسفراتو فیلم تحقیرشدهترین مرد(اخرین خنده/ آخرین مرد) است که در سال ۱۹۲۴ ساخته شد و فیلمنامه آن توسط) کارل مایر (یکی از مهمترین چهرههای جنبش سینمای کامراشپیل است) نوشته شد و بازیگر ستاره آن امیل یانینگز بود.این فیلم زاویه دید از نظر سوژه دوربین را معرفی کرد که در آن دوربین از دید شخصیت بازی مینگرد و از فرمهای بصری برای رساندن حالت روحی شخصیت استفاده میکند. این تکنیک همچنین جنبش سینما وریته را به جهت وضعیت سوژه پیشبینی میکند. علاوه بر این تکنیک در این فیلم، رها کردن دوربین از قیدوبند، ترکیب تصاویر لایههای مختلف، پن، تیلت و زوم کردن نیز استفاده میشود. همچنین برخلاف کارهای پیشین مورنائو، فیلم تحقیرشدهترین مرد بیشتر در جهت سینمای کامراشپیال بوده تا سینمای اکسپرسیونیست. برعکس سینمای اکسپرسیونیست، سینمای کامراشپیل بر اساس مکان بازی دستهبندی میشوند یعنی اینکه محل بازی فاقد یک طراحی پیچیده است و طرح ماجرا بر اساس بی عدالتی اجتماعی پیش میرود.
آخرین فیلم آلمانی مورنائو، فیلم پرهزینه فاوست است که در سال ۱۹۲۶ به بازی یوستا اییکمان در نقش شخصیت خردسال و امیل یانینگز در نقش شخصیت مفیستو و کامیلا هورن در نقش گرچن ساخته شد. این فیلم مورنائو براساس داستان قدیمی فاوست ترسیم شدهاست. این فیلم به خاطر صحنهای که در آن تصویر مفیستو بالدار بر فراز شهر تخم آفت میپاشد مشهور است.
طلوع آواز دو انسان 1927
.طلوع محصول 1927 اولین فیلم آمریکایی فردریش ویلهلم مورنائو بود. در این فیلم که یکی از شاهکارهای سینمای صامت به شمار می آید و معمولا منتقدان در لیست های بهترین فیلم های صامت یا بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینما، جایی برای آن در نظر می گیرند، جانت گینور، جرج اوبراین و مارگارت لیوینگستون نقش آفرینی کردند.***طلوع داستان رابطه مرد جوان روستایی (جرج اوبراین) و همسرش (جانت گینور) را بازگو می کند: در حالی که مدتی است به دلیل مشکلات زندگی، عشق مرد به همسرش به سردی گراییده، با فرا رسیدن فصل تابستان در میان مسافرانی که برای گذراندن تعطیلات از شهر به روستا می آیند، زنی جوان توجه مرد را به خود جلب کرده است...شبی که همسر مرد در حال چیدن میز شام است، صدای سوت زن شهری در بیرون از خانه، مخفیانه مرد را به خود می خواند. مرد همسرش را تنها گذاشته و در بیرون از کلبه به زن شهری می پیوندد تا بار دیگر در ساحل دریاچه و زیر نور مهتاب دیداری تازه کنند...
زن شهری به مرد که به شدت شیفته او شده پیشنهاد می دهد که اگر مزرعه خود را بفروشد و با او به شهر بیاید، رابطه بین آنها می تواند چیزی بیشتر از یک رابطه موقتی باشد. در مقابل، تنها سوال مرد این است که چه بر سر همسرش خواهد آمد...؟زن شهری به او یادآوری می کند که زن ممکن است غرق شود و این ماجرا می تواند فردا که مرد و زن با هم سوار قایق می شوند، با واژگونی قایق اتفاق بیفتد. مرد می تواند با استفاده از ساقه های نی که از قبل با خود به همراه آورده، خود را نجات داده و کل قضیه را یک حادثه جلوه دهد...ولی با وجود تمام جذابیت و هیجان زندگی با زن شهری برای مرد، آیا مرد می تواند در آن لحظه سرنوشت ساز که دیگر جایی برای پنهان کاری نیست، به چشم های زن نگاه کرده و با غرق کردن او کار را یکسره کند..؟!
***پس از موفقیت فیلم آلمانی آخرین خنده در اکران آمریکایی اش، ویلیام فاکس (بنیانگذار استودیوی فاکس) به این فکر افتاد که مورنائو را جذب هالیوود کند. بنابراین پس از دعوت از او برای ساخت فیلمی در آمریکا، بودجه فراوانی در اختیار وی قرار داد و ضمن تضمین آزادی کامل او و عدم دخالت استودیو، از او خواست که در عوض اینها یک شاهکار تحویل بدهد. چنین شانس و فرصتی کمتر برای یک کارگردان سرشناس خارجی در هالیوود پیش آمد و حتی برای خود مورنائو هم دیگر تکرار نشد. (به یاد بیاوریم که هفت سال بعد فریتس لانگ که او هم در آلمان آثار تحسین شده زیادی ساخته بود، در بدو ورود به آمریکا فرصتی بهتر از کارگردانی فیلم های رده B به دست نیاورد) البته مورنائو با ساختن طلوع به عهد خود وفا کرد، هر چند فیلم با شکست تجاری مواجه شد و علت آن هم زمانی بود که فیلم در آن ساخته شد. سالی که هر چند راجر ایبرت به نقل از پیتر باگدانوویچ آن را سال کمال فیلم های صامت خوانده است، ولی در عین حال مصادف بود با پیدایش تدریجی فیلم های ناطق یا به عبارت دیگر جذابیتی که بینندگان را به شدت به سمت خود کشید و آنها را رفته رفته نسبت به فیلم های صامت سرد کرد. خواننده جاز اولین فیلم تاریخ سینما که بخش هایی از آن ناطق بود، تنها یازده روز پس از اکران طلوع در میان استقبال بسیار زیاد بینندگان به روی پرده رفت. البته مسئولان آکادمی اسکار با وجود شکست تجاری طلوع قدر این اثر هنری را دانستند و در اولین مراسم اسکار که در سال 1929 برگزار شد، سه جایزه اسکار از جمله اسکار "بهترین فیلم هنری و منحصر به فرد" را به آن اختصاص دادند. (در واقع بال ها به عنوان "بهترین فیلم" و طلوع به عنوان "بهترین فیلم هنری" انتخاب شد، عنوانی که آکادمی اسکار دیگر تحت آن به فیلمی اسکار نداد، شاید طلوع سطح توقع را در سالهای بعد بالا برده بود...)
امروزه ارزش هنری طلوع مخصوصا وقتی بهتر مشخص می شود که آن را در کنار خواننده جاز یعنی فیلمی که در آن زمان بینندگان آن را به طلوع ترجیح دادند، قرار دهیم. در حالی که بیننده امروزی به سختی خواننده جاز را تحمل می کند، تماشای طلوع همچنان یک تجربه هنری و منحصر به فرد به حساب می آید.البته لازم به ذکر است که این فیلم به دلیل بهره گیری از تکنولوژی جدید مووی تن از یک تراک موسیقی ضبط شده برخوردار بود که همزمان با نمایش این فیلم پخش می شد و شامل جلوه های صوتی منطبق با اکشن مثل سر و صدای جمعیت، بوق ماشین ها، صدای حیوانات، ناقوس کلیسا و ... بود.
درست مثل آخرین خنده که فیلمنامه نویس آن هم کارل مایر بود، طلوع داستانی بسیار ساده دارد. به طوری که گویی داستان یک مثلث عشقی را به عناصر سازنده اش تجزیه کرده و تنها و با همان عناصر اولیه سر و کار داشته باشیم. در اینجا فیلم بیشتر به دنبال آن است تا با خلق تصاویر بدیع بر احساسات مخاطب تاثیر بگذارد تا اینکه داستان نو و جدیدی ارائه کند. به عبارتی تمرکز بیشتر بر درون شخصیت هاست تا وقایع بیرون.
فیلم به ما قدرت عشق را نشان می دهد، موضوعی که البته خیلی ها آن را به ملودرام های لوس و آبکی تبدیل کردند. یک سوم اول فیلم با حضور فم فتالی که مرد را ترغیب به قتل همسرش می کند، بیشتر یادآور نوآرهای دهه چهل است. حتی زمانی که مرد در خانه تنها نشسته هم زن شهری دست از سرش برنمی دارد و (به صورت سوپر ایمپوز شده) از فراز شانه های مرد، نقشه خود را در گوش او تکرار و او را وسوسه می کند. البته در ادامه داستان کلا حال و هوا عوض می شود و اتفاقا صحنه تلاش برای قتل نقطه اوج داستان نیست.
این داستان ساده همانطور که مورنائو در اولین میان نوشته فیلم به ما یادآوری می کند، ممکن است در همه جای جهان اتفاق بیفتند (و نه تنها در یک جامعه مدرن و بزرگ) و برای تاکید بر همین جنبه جهانی داستان است که شخصیت ها نام ندارند و از آنها تنها با عنوان مرد، زن و زن شهری یاد می شود. البته فیلم از میان نوشته های کمی استفاده می کند که این مساله نیز بر قابل فهم بودن فیلم از نظر جهانی صحه می گذارد.در طلوع، مورنائو با ترکیب تکنیک های اکسپرسیونیستی و استانداردهای هالیوود فیلمی خلق می کند که هر صحنه اش از نظر دکور، نورپردازی و فیلمبرداری جلوه ای هنری دارد. از آنجا که در سنت اکسپرسیونیستی طراحی صحنه و دکور -که فیلمساز اغلب با دست بردن در ویژگی های آن حس مورد نظر را منتقل می کند- از اهمیتی حیاتی برخوردار است، تمام صحنه های فیلم از خانه و مزرعه روستایی گرفته تا نیزار در زیر نور ماه کامل و رودخانه و شهر و ... همه در استودیو ساخته شد و این مسئله یکی از دلایل پرهزینه بودن این فیلم است. لازم به ذکر است که طراح دکور که البته نامش در عنوان بندی فیلم ذکر نشده کسی نبود حز ادگار جی اولمر.شاید بارزترین جنبه طلوع، فیلمبرداری هنرمندانه آن است که برای فیلمبردارانش یعنی راشر و اشتروس جایزه اسکار به همراه آورد. تنوع حرکات دوربین که همیشه در فیلم های مورنائو نسبت به دیگر هم دوره ای هایش به مراتب بیشتر است، یادآور آخرین خنده است، فیلمی که از منظر فنی شاید حتی بر طلوع برتری داشته باشد. به یادماندنی ترین صحنه فیلم که در آن ترکیب دکور منحصر به فرد و شیوه نورپردازی از کیفیتی گوتیک نیز برخوردار است، جایی است که دوربین با حرکت نرم و بدون قطع خود مرد را تعقیب می کند که شبانه و با گذر از نیزار کنار رودخانه در حالی که گاه شاخه ها را کنار می زند، مخفیانه به دیدار معشوق شهری اش که زیر قرص کامل ماه منتظر اوست، می رود. بازی جرج اوبراین (که از ستاره های دوره خودش بود و در دوره ناطق بیشتر در وسترن های رده B که البته مناسب فیزیکش بود ظاهر شد) تا زمانی که تلاش می کند همسرش را به قتل برساند حالت اکسپرسیونیستی و اغراق شده دارد و بعد از بهبود رابطه با همسرش حالت طبیعی تری پیدا می کند، به بیان دیگر، مرد در هنگام عشق متفاوت با هنگامی است که اسیر خشم و ناامیدیست.زن شهری برای مرد چیزی مثل یک وسوسه فکری و یا اعتیاد است که نمی تواند در برابر آن مقاومت کند. شبی که مرد پس از ملاقات با او به خانه برمی گردد، تورهای ماهیگیری که از کنار آنها گذر می کند در حقیقت از به تور افتادن خود او حکایت دارد و قدم های سنگین مرد بازتابی از کشمکش درونی و سنگینی باری است که با تصمیم گرفتن به قتل زن بر دوش خود احساس می کند. لحظه به لحظه این کابوس اکسپرسیونیستی که مرد درگیر آن شده بسیار هنرمندانه خلق می شود. حتی زمانی که زن شهری به مرد پیشنهاد قتل می دهد، کلمه "غرق شدن" ابتدا شناور و معلق شده و بعد به سمت پایین قاب می رود و گویی غرق می شود . چهره مرد در صحنه ای که زن متوجه سوء نیت او می شود با آن حالت قوزکرده و با دست های مشت کرده در دو طرف بدنی که گویی همچون سنگ سفت است، به یاد ماندنی است.از اول فیلم تا زمانی که مرد تلاش می کند نقشه خود را عملی کند، مرد محور ماجراست ولی پس از روگردان شدن همسرش از او، به حاشیه رانده شده و گویی قدرت خود را از دست می دهد. البته در سکانس آرایشگاه که یکی از قسمت های بامزه فیلم است، با لگد کردن پای مردی که برای زن مزاحمت ایجاد کرده و تهدید او با چاقو، دوباره قدرت خود را بازیافته و به جایگاه سنتی خود برمی گردد.با این وجود بهترین بازیگر فیلم را باید جانت گینور در نقش زن دانست، نقشی که برای او اولین اسکار بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد. تماشای واکنش های مختلف او واقعا دیدنی است. چقدر مظلوم جلوه می کند گینور با آن چهره معصوم و لباس ساده و موهایی که به سبک روستایی بافته و پشت سرش جمع کرده، مخصوصا وقتی که پس از چیدن میز شام متوجه می شود مرد از خانه خارج شده است. او معصومانه کودکش را در آغوش گرفته و گریه می کند، در حالی که ما می دانیم در همان لحظه مرد، زن شهری را در آغوش دارد... با وجود همه اینها این زن آماده است تا با پیشنهاد سفر از سوی مرد شاد شود و باور کند که شوهرش به سوی او برگشته است (در حالی که مرد در اصل نقشه قتل او را در سر دارد).
این زن پاک و معصوم که با آن موهای روشن بی شباهت به تمثال مریم مقدس نیست، در تقابل با زن شهری با آن موهای کوتاه و تیره و لباس شیک و تیره رنگش قرار دارد که از همان اوایل فیلم وقتی که در حال سیگار کشیدن از زن صاحبخانه می خواهد کفش هایش را برایش برق بیندازد، پی به شخصیتش می بریم.در راستای تقابل این دو زن، تقابل های دیگری در فیلم شکل می گیرد: عشق و نفرت، کهنه و نو، گذشته و حال، روستا و شهر، سنت و مدرنیسم و ... در اوایل فیلم با ورود قطار به روستا، عامل دردسر ساز از شهر به روستا وارد می شود و آن را در خطر فساد قرار می دهد. البته پس از رفتن زن و مرد به شهر می بینیم که این طور نیست که شهر جایی باشد پر از هیولاهایی مثل زن شهری.
بلکه مکانی است دیدنی و پویا همچون سرزمین عجایب که شلوغی و بزرگی اغراق شده اش یادآور متروپلیس (1927) است. اینجاست که شهر تبدیل می شود به بستری برای پیوند دوباره زوج و نماد رابطه آنها. حالا روستاست که به شهر وارد می شود و مشکلی را که در اثر ورود شهر به روستا در اوایل فیلم پیش آمده بود، حل می کند، مخصوصا اینگه زوج با رقص روستایی خود تشویق و تحسین مردم شهر را به خود جلب می کنند. صحنه آخر فیلم که بالاخره زن در آن با موهای باز دیده می شود را می توان نشانه ای از حل شدن تضادها و از بین رفتن مشکل دانست، یعنی همان طلوعی که در صحنه ماقبل آخر شاهدش بودیم.
فاطمه مالک
Der letzte Mann/The Last Laughآخرین خنده
معمولا وقتی سخن از فردریش ویلهلم مورنائو به میان می آید، حتما به فیلم آخرین خنده به عنوان یکی از شاهکارهای او اشاره می شود. فیلم آخرین خنده محصول 1924، بر مبنای فیلمنامه ای از کارل مایر ساخته شد و در آن امیل یانینگز نقش اصلی را بر عهده داشت.***آخرین خنده داستان مرد چاق و خوش قلبی را روایت می کند که شغلش دربانی هتل بزرگی به نام آتلانتیک است. کار او این است که با ایستادن در کنار در ورودی، ضمن خوش آمدگویی یا بدرقه مهمانان هتل که اغلب ثروتمندان هستند، در صورت لزوم به آنها کمک کند.او عاشق شغل و لباس دربانی خود است؛ یونیفرم خوش دوخت و پرزرق و برقی که برای او حس غرور، اعتماد به نفس و احترام دیگران را به ارمغان آورده و با آن دکمه های طلایی، بی شباهت به لباس نظامی نیست.
اما روزی مدیر هتل به تصور اینکه با بالا رفتن سن دربان، توانایی های او کاهش یافته، جایگاه او را تنزل داده و او را به مسئولیت سرویس بهداشتی می گمارد...برای مرد دربان قابل تصور نیست که شغل خود را ترک کرده و از آن مهم تر از یونیفرم خود دل بکند...چگونه می توان از تمسخر و خنده های بیرحمانه مردم رهایی یافت؟***در فیلم آخرین خنده، نشانه های تعلق به سینمای اکسپرسیونیستی به وضوح مشهود است. در اینجا بیشتر به بعد روانی شخصیت اصلی و آنچه او حس می کند توجه می شود تا واقعیت. وقتی دوربین از زاویه دید دربان که در اثر از دست دادن کارش مشکل عصبی پیدا کرده، شخصیت ها را نمایش می دهد، در واقعیت دست می برد و تصاویر به مدد تکنیکهای فیلمبرداری جنبه های سوررئال پیدا می کند. حتی شاید بتوان گفت که در اوایل فیلم هم که واقع گرایی بیشتر است، احتمالا بزرگی و شکوه اغراق شده هتل که گویی کعبه آمال مرد دربان است و یا آن همه احترام مردم نسبت به او و یونیفرمش، که همچون تمسخر و تحقیرشان در نیمه دوم اغراق شده است، بیشتر مرتبط با تصور و ذهنیت دربان است تا واقعیت.جالب اینجاست که بر خلاف نوسفراتو که در آنجا مورنائو با استفاده از لوکیشن واقعی، فضایی غیرعادی و ترسناک خلق کرد، در اینجا با استفاده از دکوری که در استودیو ساخته شده، فضایی نسبتا واقع گرا آفریده می شود. البته با وجود واقع گرایی دکور، شکل بناهای آن گاه یادآور مطب دکتر کالیگاری است و این مسئله به علاوه شیوه نورپردازی و وجود سایه های تهدیدگر را باید از دیگر ویژگی های اکسپرسیونیستی فیلم دانست. البته به اینها باید شیوه بازیگری اکسپرسیونیستی (مخصوصا در مورد امیل یانینگز) را نیز افزود، چرا که داستان به مقدار قابل توجهی متکی به حالات چهره و حرکات امیل یانینگز می باشد.
یکی از ارکان مهم موفقیت این فیلم، فیلمبرداری آن است. مورنائو و فیلمبردار ماهرش یعنی کارل فروند دست به نوآوری های زیادی در زمینه زاویه و حرکت دوربین می زنند. این نوآوریها به ویژه از نظر سال ساخت فیلم، بسیار قابل توجه است چرا که تا سالها بعد و حتی در اوایل دوره ناطق هم به ندرت این همه تنوع و خلاقیت در کاربرد دوربین، دیده می شد. آنچه بر ارزش این نوآوری ها می افزاید این است که همه آنها بدون اینکه نقشی صرفا تزئینی داشته باشند، در جهت پیشبرد داستان به کار می روند و این حقیقت را به بیننده یادآوری می کنند که مورنائو به خوبی از رابطه بین احساسی که می خواهد به بیننده منتقل کند و نوع جایگیری و حرکات دوربین آگاه بود.
یکی از معروفترین قسمت های فیلم، صحنه آغازین آن است. دوربین سوبژکتیو که این صحنه را از دید یکی از مهمانان پولدار هتل نشان می دهد در آسانسوری شیشه ای قرار گرفته از طبقه بالای هتل به سمت طبقه همکف، پایین می آید و در آسانسور توسط یکی از کارکنان هتل باز می شود. بعد دوربین که وارد لابی شده، به سمت در خروجی حرکت می کند. در آنسوی در گردان هتل (که درون شیک هتل را از فضای بیرونی شلوغ آن جدا می کند) امیل یانینگز را می بینیم که به سرعت در زیر باران، برای مهمانان هتل تاکسی می گیرد و به این شکل به دنیای پرتلاطم هتل پی می بریم، دنیایی که هر چند مرد دربان از بودن در آن بسیار راضیست ولی به سرعت به پیش می رود و در آن همه چیز (حتی کارکنان) به سرعت مصرف شده و از دور خارج می شوند.روایت های متعددی در مورد شیوه فیلمبرداری صحنه آغازین وجود دارد که در بعضی از آنها اشاره به استفاده از ویلچر برای حرکت دوربین به چشم می خورد، ولی ظاهرا معتبرترین آنها این است که کارل فروند برای فیلمبرداری این صحنه، دوربینی هشت کیلویی به سینه خود بسته و فاصله لابی تا در هتل را با دوچرخه طی کرد.پس از اخراج دربان، دوربین معمولا حرکات دربان شرمنده را در حالی که تلاش می کند خود را پنهان کند و دیده نشود، دنبال می کند و پس از اینکه دربان دچار افسردگی می شود، کاربرد دوربین سوبژکتیو با نمایش آنچه دربان می بیند، عدم تعادل روحی که به او دست داده را نشان می دهد. در این میان می توان به صحنه ای که مرد مست حس می کند اتاق دور سرش می چرخد و یا صحنه ای که با استفاده از روش مولتی اکسپوژر، چهره های محو و کابوس گونه همسایه ها مرد را مورد تمسخر قرار می دهند، اشاره کرد.
تنها میان نویس فیلم، در حقیقت نشان دهنده نارضایتی مورنائو از پایان شادی است که تحت فشار مسئولان اوفا مجبور شد برای فیلمش در نظر بگیرد. پس از نمایش ناکامی و ناامیدی مرد دربان در اواخر فیلم، میان نویسی با این مضمون نمایش داده می شود:"داستان ما واقعا باید در اینجا تمام می شد، چون در زندگی واقعی، پیرمرد بیچاره نمی تواند انتظار چیزی جز مرگ را بکشد.با این وجود، نویسنده دلش به حال او سوخت و پایانی غیرممکن را برایش رقم زد."و به این شکل، مورنائو و سازندگان فیلم نه تنها به خاطر پایان خوشی که همچون وصله ناجوری به فیلم چسبیده از بیننده عذرخواهی می کنند، بلکه حتی باورنداشتن خود را نسبت به آن نشان می دهند. حتی می توان گفت این نوشته و اشاره به قدرت نویسنده در تعیین سرنوشت شخصیت ها به شکلی غیرمستقیم دلالت در یکی دیگر از صحنه های فیلم، وقتی دربان از تنزل رتبه خود آگاه می شود، دوربین از بیرون در اتاق مدیر، مرد دربان و رئیسش را نشان می دهد. این تقسیم فریم، نشان دهنده فاصله و جدایی این دو فرد و نیز بی علاقگی و عدم دلسوزی رئیس برای دربان می باشد.بعد دوربین به پنجره نزدیک شده و (با یک دیزالو) از پنجره وارد اتاق رئیس می شود. بعدها فریتس لانگ در ام و اورسون ولز در همشهری کین صحنه های مشابهی به کار بردند.همچنین، در صحنه ای که خبر اخراج دربان توسط زنان همسایه پنجره به پنجره نقل می شود، دوربین که در هوا معلق است، گویی از این دهان به آن گوش پرواز می کند و با حرکت خود نشان دهنده صدا و خبری است که دهان به دهان نقل می شود. حتی استفاده از تمهید دوربین روی دست (در صحنه مربوط به رویای مرد دربان) در فیلم دیده می شود که باید از اولین کاربردهای این شیوه باشد. البته در این مورد دوربین، در دست قرار نداشت بلکه به سینه فروند بسته شده بود و با دو دست تا حدی کنترل می شد، ولی به هر حال، نتیجه تقریبا همان است.پایین آمدن و تنزل یکی از موتیف های تکرار شونده در فیلم است. از همان آغاز فیلم، شاهد پایین آمدن آسانسور هستیم. مرد دربان پس از تنزل رتبه باید نه تنها از نظر درجه بلکه از نظر فیزیکی هم پایین برود و در قسمتی کار کند که در زیرزمین هتل قرار دارد. حتی در آنجا هم ابتدا او را ایستاده می بینیم، بعد نشسته در حال غذا خوردن و سپس نشسته بر روی زمین در حال تمیز کردن کف. در آخرین صحنه مربوط به حضبر مصنوعی و غیرواقعی بودن سینما دارد.البته این پایان تحمیلی هم به خودی خود، نسبتا جالب است. به هر حال تماشای امیل یانینگز که پس از اینکه پول هنگفتی به ارث برده، باز هم به همان هتل می رود و جلوی چشم کسانی که تحمل دیدن خوشی او را ندارند، نشسته و با حرص و ولع انواع کیک ها و غذاهای خوشمزه سفارش می دهد، دیدنی است. مخصوصا اینکه دوستش نگهبان سابق شب را که هنوز به پولدار بودن عادت ندارد بر سر میز خود نشانده و مقدار زیادی خاویار در بشقابش می گذارد.
امیل یانینگز که اولین اسکار بهترین بازیگر را در سال 1929 برد، به خوبی نقش مردی را بازی می کند که با وجود اینکه ثروت چندانی ندارد، ولی لباسش برای او احترام همگان را به همراه می آورد و با از دست دادن این لباس فقیر و ثروتمند هر دو او را تحقیر می کنند. عده ای از کارشناسان اهمیت لباس مرد در این فیلم و وابسته بودن هویت و وجود او به لباسش را با توجه به اوضاع آن روز آلمان تفسیر می کنند و عقیده دارند وقتی مرد لباس دربانی می پوشد گویا به به ایدئولوژی خاصی تعهد دارد که بدون آن هیچ شمرده می شود. عده ای هم بر این عقیده اند که شرمندگی مرد دربان پس از جدایی از یونیفرمش، اشاره به احساس شرم ملت آلمان پس از جنگ جهانی اول و آرزوی آنها برای نظم دارد، چیزی که شاید مردانی با یونیفرم نظامی قادر به برقراری آن باشند!
سه رکن موفقیت این فیلم از راست به چپ: کارل فروند، مورنائو و امیل یانینگزکارل فروند و دوربینی که به سینه اش بسته، به اختلاف قد مورنائوی 2 متر و 10 سانتی با سایر افراد نیز دقت کنید!
فاطمه مالک
نوسفراتو: سمفونی وحشت Nosferatu, eine Symphonie des Grauens
فیلم نوسفراتو به کارگردانی فردریش ویلهلم مورنائو، از ماندگارترین آثار سینمای اکسپرسیونیستی آلمان به شمار می رود. بازیگران اصلی این فیلم که اولین اقتباس سینمایی از رمان مشهور دراکولا نوشته برام استوکر می باشد، عبارتند از ماکس شرک، گوستاو فون وانگنهایم، گرتا شرودر، الکساندر گراناخ و ولفگانگ هاینتس.***جوانی به نام هاتر به همراه همسرش الن، در شهر برمن آلمان، زندگی می کند. روزی کارفرمای هاتر که ناک نام دارد، وی را برای دیداری کاری با یکی از مشتریان به نام کنت اورلاک که قصد دارد خانه ای در برمن بخرد، روانه سفری به ترانسیلوانیا در رومانی می کند...اوضاع به خوبی پیش می رود، فقط معلوم نیست چرا زمانی که هاتر در مهمانخانه بین راه نام کنت اورلاک را می برد، همه وحشت زده سکوت می کنند، در بیرون مهمانخانه اسب ها رم می کنند و کفتاری در دوردست زوزه می کشد..!
قلعه ای که کنت اورلاک در آن زندگی می کند در دامنه کوههای کارپات قرار دارد، ولی کالسکه ران تنها تا نیمه راه هاتر را همراهی می کند و پس از آن با گفتن اینکه از اینجا به بعد سرزمین اشباح است، او را تنها می گذارد. خوشبختانه خود کنت اورلاک، آنقدر دور اندیشی دارد که کالسکه ای برای هاتر بفرستد، البته با کالسکه رانی که بی شباهت به شبح نیست....هاتر وقتی به قلعه کنت اورلاک می رسد با دیدن قیافه میزبان خود درجا خشکش می زند. اورلاک نه تنها ظاهری وحشتناک دارد (ترکیبی از انسان، گوریل، میمون و موش کور!)، بلکه رفتارهای غیرعادی نیز از خود نشان می دهد، مثلا سر میز غذا، وقتی هاتر به اشتباه دست خود را می برد، اورلاک با دیدن خون بسیار بر سر ذوق می آید...هاتر در وضعیت عجیبی قرار گرفته است. آیا واقعا کنت اورلاک قصد صدمه زدن به او را دارد؟ آیا باید از قلعه اورلاک فرار کند؟ و در این صورت، اورلاک دست از سر او برخواهد داشت؟!
***مورنائو برای ساخت این فیلم موفق به کسب اجازه از بیوه برام استوکر نویسنده رمان دراکولا، نشد. مشخص نیست که آیا همسر برام استوکر مبلغی بیش از آنچه مورنائو و شرکت سازنده حاضر به پرداخت آن بودند می خواسته یا آنکه اصلا با ساخت فیلمی بر مبنای رمان همسر فقیدش مخالف بوده است. به همین علت، مورنائو نام شخصیت ها و مکان ها را عوض کرد (مثلا دراکولا به نوسفراتو تبدیل شد) و در بعضی قسمت های داستان نیز تغییراتی اعمال نمود. با این حال، پس از نمایش این فیلم، بیوه برام استوکر از مورنائو شکایت کرد و دادگاه مقرر نمود که به دلیل نقض حق مولف، تمام نسخه های این فیلم باید نابود گردد. این حکم اجرا شد ولی با توجه به اینکه امروزه این فیلم (به ناحق!) در دسترس است، بی شک، اجرای این حکم کاملا موفقیت آمیز نبوده است.بی تردید، برجسته ترین جنبه فیلم حضور ماکس شرک در نقش نوسفراتو است. جالب اینجاست که وی با آن گریم منحصر به فرد، روی هم رفته تنها ده دقیقه در فیلم دیده می شود، با این وجود، آن قدر نقش خود را موثر ایفا کرده که بدون او مسلما این فیلم، فیلم دیگری می بود. تاکنون دراکولاهای زیادی بر پرده سینما ظاهر شده اند و ماکس شرک، در عین اینکه اولین دراکولای سینماست، همچنان به یادماندنی ترین و از نظر ظاهری، ترسناک ترین آنها نیز می باشد.
نوسفراتو موجودی است با گوش هایی چون گوش های خفاش، صورتی سفید شبیه به اسکلت با چشمان از حدقه دررفته، ابروهای زمخت و پرپشت، دستانی چنگال مانند و قامتی بلند که نپوشیدن شنل سبب شده نخراشیده تر جلوه کند. ماکس شرک در این نقش آن چنان خوب جا افتاد که حتی عده ای شایعه اینکه او در زندگی شخصی خود نیز خون آشام است را مطرح کردند!!بزرگ ترین تفاوت نوسفراتو با دیگر دراکولاهای سینما نیز به همین ظاهر وحشتناک وی مربوط می شود. دراکولاهای دیگر (مثلا بلا لوگوسی در اقتباس سال 1931) به ظاهر خوش تیپ، متمدن و مودب هستند و معمولا در طول فیلم یکی دو دختر عاشق آنها می شوند، ولی این اتفاق در مورد نوسفراتو نمی افتد، چون بی تردید، هیچ بیننده ای باور نخواهد کرد که موجودی چون او زنان جوان را به خود جذب کند!
البته همین مساله نوسفراتو را به موجودی ترحم برانگیز تبدیل می کند، چون حداقل می توان گفت برخلاف بسیاری از خون آشام های دیگر، ظاهر و باطن نوسفراتو یکی است!کاربرد جلوه های ویژه که نقش مهمی در انتقال حس ترس به بیننده دارد، یکی از امتیازات فیلم به شمار می رود. در این فیلم دو صحنه وجود دارد که محال است کسی علاقمند به فیلم های ترسناک قدیمی باشد و عاشق آنها نشود. هر دو صحنه حاصل تمهیداتی بسیار ساده و ابتدایی و در عین حال مبتکرانه هستند.اولین صحنه مربوط می شود به زمان حضور نوسفراتو در کشتی. معاون ناخدا که در حال بررسی مخزن است در یکی از تابوت ها را باز می کند و موش ها بیرون می ریزند. ناگهان در تابوت دیگری خود به خود باز شده و خون آشام رخ می نماید! آن هم نه به شکلی عادی، بلکه او یکباره و به صورت تمام قد از تابوت برمی خیزد!
مورد دیگر صحنه ای در اواخر فیلم است که سایه نوسفراتو را در حال بالا رفتن از پله ها می بینیم. کلا در این فیلم استفاده از سایه ها نقش موثری ایفا می کند.بیشتر قسمت های فیلم در لوکیشن واقعی فیلمبرداری شده است. با توجه به اینکه یکی از ویژگیهای فیلم های اکسپرسیونیستی دکور اغراق شده می باشد، از این لحاظ شاید نتوان نوسفراتو را در عین تعلق به مکتب اکسپرسیونیسم (و بهره گیری از گریم و شیوه بازی اکسپرسیونیستی به ویژه در مورد کاراکتر نوسفراتو)، به عنوان نمونه بارز یک فیلم کاملا اکسپرسیونیستی مثال زد. به عبارتی دیگر، موررنائو در اینجا، به شکلی هنرمندانه به ما نشان می دهد که چگونه موجودی ماوراء طبیعی و ترسناک از دل یک فضای کاملا عادی و طبیعی بیرون می آید. حتی محل زندگی نوسفراتو هم به جای اینکه قصری باشد با یک دکور مفصل که در ویژگی های گوتیک آن اغراق شده است، فضایی است خالی و کثیف مثل یک خانه متروکه. مورنائو با استفاده از این فضای خالی و کثیف، حس انزوای نوسفراتو و کهنگی و مرگ را به ما انتقال می دهد.
با اینکه ترس و خشونت در این فیلم حس می شود (مناظر زیبایی که هاتر پیش از رسیدن به قلعه نوسفراتو در بین راه می بیند، یا میز صبحانه مفصلی که صبح روز اول برای او تدارک دیده شده است، در اصل حکم آرامش قبل از طوفان را دارد)، ولی صحنه خشنی نمی بینیم. مثلا بارها صحبت از خون می شود و کلا خون در این فیلم نقش مهمی بر عهده دارد ولی به استثنای تنها یک مورد، اصلا خونی نمی بینیم. همچنین زمانی که بیماری مشکوک به طاعون دامن گیر افراد شهر شده است، باز هم وضعیت قربانیان را نمی بینیم. زمانی هم که عده ای از اهالی شهر بر سر ناک می ریزند و او را کتک می زنند، در یک نما از دور، عده ای از مردم را در حال کتک زدن می بینیم، ولی فردی که کتک می خورد، دیده نمی شود.به طور کلی، مونتاژ در سینمای مورنائو اهمیتی ویژه دارد. در نوسفراتو، از کات های موازی به منظور نشان دادن نوعی رابطه عاطفی استفاده شده است. شبی که کنت اورلاک در قلعه اش در ترانسیلوانیا به سراغ هاتر می رود، الن همسر هاتر را می بینیم که در خانه خود در برمن از خواب می پرد و نام هاتر را صدا می زند و این موضوع باعث می شود اورلاک از حمله دست بکشد.از دیگر امتیازات فیلم، فیلمبرداری خوب آن است که توسط فریتس آرنو واگنر، که در چند فیلم لانگ از جمله ام و وصیت نامه دکتر مابوزه نیز به عنوان فیلمبردار حضور داشت، صورت گرفته است. فیلمبرداری در نوسفراتو از عوامل مهم در فضاسازی موثر و موفقیت فیلم بوده است، به ویژه در بعضی قسمت ها مانند سکانس حضور نوسفراتو در کشتی.امروزه اهمیت نوسفراتو بیشتر از لحاظ نقش تاثیرگذار آن بر دیگر فیلم های ژانر وحشت ارزیابی می شود و بعید است دیگر بیننده ای پیدا شود که با دیدن فیلم نوسفراتو بترسد، به علاوه داستان آن نیز برای بیننده امروزی جذابیت چندانی ندارد و بیش از حد ساده می نماید. ولی می توان تصور کرد در زمانی که تنها 25 سال از نگارش رمان دراکولا می گذشته و مثل امروز داستانی تکراری و قدیمی محسوب نمی شده، تماشای این فیلم تا چه حد برای بینندگان لذت بخش و هیجان انگیز بوده است.
فاطمه مالک
فاوست 1926
فیلم فاوست محصول 1926 و بشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 13:4 توسطه کارگردانی فردریش ویلهلم مورنائو، در زمره درخشان ترین آثار سینمای اکسپرسیونیستی آلمان قرار دارد. در فیلم فاوست که داستان آن برگرفته از نمایشنامه فاوست اثر گوته و نیز داستان های موجود در فرهنگ عامه مردم آلمان است، گوستا اکمان، امیل یانینگز و کامیلا هورن به ایفای نقش پرداختند.فیلم، داستان کیمیاگر پیری به نام فاوست است که سخت می کوشد دارویی تهیه کند تا با کمک آن، بیماری همه گیر طاعون در شهر را درمان کند. فاوستی که خود را در راه خدا پیر کرده و مدت ها مردم را به راه او خوانده، حال که برای نجات شهر از طاعون، به درگاه او روی می آورد، پاسخی نمی شنود.در چنین موقعیتی که درهای تاریکی باز است و سایه های مرگ زمین را احاطه کرده و به نظر می رسد نه ایمان و نه دانش هیچ یک به کار نمی آیند، فاوست مردد می ماند که کدام را انتخاب کند؟ خدایی که دعای او را بی پاسخ می گذارد یا شیطانی که دست به نقد ایستاده و حاضر است راه رسیدن به خواسته هایش را به او نشان دهد؟ رویگردانی از خدا و قلمرو او ریسک نامعقولی به نظر می رسد، ولی فاوست به این می اندیشد که شاید اعتماد کردن به شیطان برای فقط یک روز ضرری نداشته باشد...
ولی جریان به همان سادگی که فاوست فکر می کند، نیست. شیطان (مفیستو(که سوگند خورده است فاوست را با خود همراه کند، فکر همه چیز را کرده و برگ های برنده اش را یکی یکی رو می کند. او جذابیت هایی مثل (توانایی درمان بیماران و جوانی) را به فاوست نشان می دهد و با کمک آنها وی را دربند و زنجیر می کند، تا جایی که فاوستی که حاضر به هم پیمان شدن با مفیستو نبوده و شاید هنوز هم نباشد، برای اینکه شکوه این جهانی را داشته باشد، ناچار است با او همراه شود...ولی در این میان چند سوال وجود دارد:آیا مفیستو، دوستی قابل اعتماد است؟آیا غیر از این نیست که وقتی انسان از همه لذت ها اشباع گردد، دیگر این جذابیت ها و پیروزی های مکرر او را خسته می کند و چیز زیادی برای ارائه به او وجود نخواهد داشت؟و آیا برای کسی که از درون آلوده شده، همچنان راهی برای بازگشت به طراوت باقی است؟
***فاوست ، فیلمی است با تصاویر تاثیرگذار و به یاد ماندنی. از آن فیلم هایی که صحنه هایش آنقدر قوی هست که چه بسا تا سال ها در ذهن بیننده باقی بماند. صحنه هایی که بیشتر شبیه قسمت هایی از یک رویا هستند تا داستانی منسجم و بنابراین نمی شود انتظار یک روایت داستانی خطی و کامل را از آنها داشت. تماشای این فیلم به ویژه در روزگار ما، مانند این است که دو ساعت در دنیایی دیگر سیر کنیم. شیوه فیلمبرداری و نورپردازی و استفاده از سایه های زیاد، حالتی رویایی به فیلم داده اند و تصور زندگی در جهانی تیره و تار و تنهایی بشر، به کمک آنها خیلی خوب القا شده است.جلوه های ویژه و طراحی صحنه قوی از مهم ترین جنبه های فیلم فاوست به شمار می آیند. با توجه به طرح رویا گونه خود فیلم و نیز زمان ساخت آن، جلوه های ویژه ای که به وضوح مصنوعی بودن آنها مشخص است، عیبی برای این فیلم محسوب نمی شده و نمی شوند. به قول راجر ایبرت منتقد مشهور، چه بسا همین جلوه های ویژه مصنوعی موثرتر از جلوه های ماهرانه امروزی است که گاه به نظر می رسد واقعی بودن و تکنیک به کار رفته در آنها، دیگر هنر و تخیل را به حاشیه رانده است.بخش برجسته فیلم، نیمه اول آن است که در آن واقعا شاهد سینما به عنوان هنر تصاویر متحرک هستیم. در این بخش با چندین صحنه به یاد ماندنی رو به رو هستیم که شاید جالب ترین آنها زمانی است که فاوست بر شنل مفیستو قدم می گذارد و هر دو با هم بر فراز شهرها پرواز می کنند و در حالی که از بالا به پایین نگاه می کنند، از شهرهایی با ساختمان های قرون وسطایی و کوه و دشت و رودخانه ها و ... می گذرند و به قصر دوشس پارما می رسند.یکی دیگر از صحنه های به یادماندنی صحنه ای است که مفیستو با شنل سیاهش شهر را احاطه کرده و آن را به طاعون آلوده می کند. امیل یانینگز، بازیگر نقش مفیستو، ناچار شد برای بازی در این صحنه، سه ساعت روی میله هایی از جنس سیم معلق بماند و در این حین، پنکه های برقی که بادهایی از جنس دوده به سمت ماکت شهر می وزاندند، شنلش را به حرکت در می آوردند!
ولی از نیمه دوم فیلم، ریتم کند می شود و داستان محدود به عشق فاوست و دختری به نام گرچن می شود. یکی دیگر از تفاوت های دیگر نیمه دوم فیلم با نیمه اول آن این است که در این نیمه، شخصیت مفیستو حالتی طنزگونه پیدا می کند که هر چند این حالت کمدی دلنشین است، ولی یک مقدار با تصوری که بیننده در نیمه اول فیلم از شیطان پیدا کرده بود، در تضاد می باشد. البته پایان فیلم بیشتر از جنس نیمه اول فیلم است.یکی دیگر از نقاط قوت فیلم، بازی خوب بازیگران به ویژه بازیگر نقش مفیستو یعنی امیل یانینگز است که توانایی اش در تغییر حالات چهره واقعا تحسین برانگیز می باشد.***شاید بتوان جمله زیر را شاه بیت فیلم نامید:"هر آنچه در آسمان ها و زمین وجود دارد، شگفت انگیز است، ولی بزرگترین شگفتی جهان، آزادی انسان در انتخاب بین خوب و بد می باشد."آری، فاوست هم آزاد است در انتخاب بین نیک و بد و در نهایت هیچ چیز نمی تواند آن جنبه معنوی وجودش که همان عشق و خلوص است را تسخیر کرده و به بند بکشد.با توجه به اینکه اسکار وایلد هنگام نوشتن رمان تصویر دورین گری، تحت تاثیر فاوست اثر گوته قرار داشته است، مضمون فیلم فاوست نزدیکی زیادی با فیلم تصویر دورین گری محصول 1945 دارد. جمله معروفی در انجیل وجود دارد که در فیلم های مختلف بارها مصداق آن را به شیوه های گوناگون دیده ایم، از همین فاوست گرفته تا همشهری کین و ... و آن جمله این است : "چه سودی خواهد برد مردی که گنج های جهان را به دست آورد و در مقابل روح خود را از دست بدهد..؟؟؟"
فاطمه مالک