مِشکآت·۴ ماه پیشمن و تو و آن آتش سرخدر آن شبِ وصالِ با تو، همه اینها را در عصر فراغتت، من بسوزانم؛ در سوزش آن آتش و سوز سرمای آن شب، من بسوزانم. و تبر شود آتش سماع گونه عشقم..…
Lady Wiseldon·۵ ماه پیشصبح زوددیشب تا صبح نخوابیدم. البته خوابم هم نمی برد. بی خوابی خیلی بد است. هم برای جسم هم برای روح. یه جا خواندم بی خوابی باعث افسردگی میشود. خدا…
Mirandaدرداستانطوری!·۸ ماه پیشطلوع، شاید آغازطلوع همیشه یادآور تکرار غریبانهایست که مرا اسیر خود کرده.
With me·۱ سال پیشغروبمن بچه غروبم. زمانی در غروبی دلگیر ، در ابتدای جبر و انتهای اوج، طرف های زمستان و در پیری پاییز به این دنیا آمدم. شاید برای همین است که احو…
Lonarkaidدریه دفترچه برا دل نوشته هام...·۱ سال پیشابرَک و الهه خونینغبار قیراندود شب، بر کرانه آسمان سلطه گری میکرد. هلال ظریف ماه در گوشه ای جا خوش کرده بود و از پشت ابر کوچکی به رهگذران زمین لبخند میزد.…
نغمه رستگار·۱ سال پیشدر باب حیات و زوالاینروزها بیش از هر چیزی به این فکر میکنم که زوال بخشی از طبیعته و در نتیجه بخشی جدانشدنی و غیر قابل انکار از زندگی .. اما به نظر میاد که…
مهدیه کثیری·۱ سال پیشباراندلم باران میخواهد به مانند سیلاب از جنس آگاهی ببارد ببارد ببارد …بشوید غبار را ببَرد غم را زلال کند همه ذرات را پاکِ پاکِ پاککک…بشکند سکوت…