من میترسم از اینده ای که خودم به بدترین شکل ممکن ترسیم میکنم میترسم از تنهایی میترسم دوست ندارم هم صحبتم ترکم کنه دوست دارم حرف بزنم. از خواب هایی میبینم که نمیتونم از موقعیت هایی رها شم میترسم. از این که تمام هم سن های من نیستن میترسم. بی انگیزه گی منو میترسونه. زندگی منو میترسونه احساس میکنم کسی دیگه منو نمیبینه کسی درکم نمیکنه این منو میترسونه.خاطره های گذشته قلبمو فشار میده از درون غمگین شدم و همینجور هاج و واج موندم که چرا این بلا سر من اومد.بلاتکلیفی قلبمو آزار میده.