شب سربرشانه ی ماه گذاشت و نخوابید...خورشیدسحرگاهی، آرام و پاورچین باگیسوان طلایی پریشان، سراز پشت کوه بیرون آورد نگاهش که برچشمان خوابالود شب افتاد لبخندی به دنیا زد..شب برخاسته از جا..گوشه ی دامن سیاهش را بدست گرفته کشان کشان با چشمان خمار نیم نگاهی به آسمان کرد و گامهایش را کشیده تر برداشت..ستاره ها خسته از چشمک زدنهای بی حاصل تن به رخوت گرمای خورشید سپرده بخواب رفتند..ومن هنوز به چشمان غمگین شب فکر میکنم و لبخندخورشید به دنیا...
ن_هزار
#مهربان_باشیم