?
سلام بابا لنگدراز جان
این روزها به قدری حرفهایم زیاد شده است که دوست دارم زود به زود برایتان نامه بنویسم...
شما تا بهحال برایتان پیش آمده که دلتان یک کار جدید، محیط جدید، اصلا آدمها و حس و حال جدیدی بخواهد؟!
من این روزها دلم یک اتفاق جدید میخواهد...
دقیقا ماهیت این اتفاق جدید را نمیدانم اما دلم میخواهد متفاوتتر از همه کارهایی باشد که تا به حال برایم افتاده باشد!
مثلا دوست دارم به جای نشستن جلوی تمام سوژههای تکراری نوشتن متن با زبان غریب و شنیدن و بحثهای از قبل تعیین شده، یک قرار مصاحبه با قهرمان بوکس دنیا داشته باشم....
بعد بپرسم: ببخشید آقای فلانی، شما وقتی به صورت حریفتان ضربه میزنید دقیقا چه احساسی دارید؟!
دلم میخواهد این بار که دلم گرفت، به جای مسیر دوستداشتنی آیینهخانه تا فیض، این دفعه پیادهروهای استانبول را قدم بزنم. بعد اتفاقی پاموک را ببینم و خیلی راحت بگویم: جناب پاموک، بااینکه شما خیلی مزخرف مینویسید، ولی من تمام کتابهای شما را خواندهام و عاشق نوشتههایتان هستم!
دلم میخواهد یک کاپشن بادی بزرگ مردانه تن کنم و اتوبان خرازی را از غرب به شرق تخته گاز بروم...
اصلا دلم میخواهد همین الان مادرم باشم و به دخترم که موهای فرفری و چشمان درشتی دارد، بهزور فرنی بخورانم....
بابالنگ دراز!
دلم یک اتفاق کوچک جدید میخواهد...
حتی به اندازه رد شدن یک شهابسنگ که میشود با چشمان غیر مسلح هم رویتش کرد!
امضا:
یک دختر مشتاق....