ویرگول
ورودثبت نام
Nazanin Bagheri
Nazanin Bagheri
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

لذت‌بربرتر می‌شود

ناامیدی گاهی میاد پشت پلک‌هام. هوای سرد می‌شه و می‌شینه روی استخون‌هام. ناامیدی گاهی بغض می‌شه اما از چشم‌هام نمی‌چکه. ناامیدی گاهی سد راهم می‌شه و نمی‌ذاره به استادم بگم: «استاد چرا می‌خواید برید؟ اگر من برم... اگر شما برید پس کی بمونه.» نمی‌گم اما. می‌گم: «کجا استاد؟» می‌گه: «کانادا.» تلخ لبخند می‌زنم. می‌گم جای قشنگیه. بعد نامه‌م رو می‌دم که امضا کنه. ناامیدی گاهی حس نیست. ناامیدی گاهی منم که از خستگی نایِ قدم زدن ندارم و فکر می‌کنم کدوم غول بدجنسی اومد و نامهربونی پاشید روی کلمه‌های آدم‌های شهر. کدوم آدم‌بد قصه واقعی شد و ما رو این همه از هم دور کرد. می‌شینم توی اتوبوس. زل می‌زنم به خیابون. آدم‌ها. ماشین‌ها. شکلات رو باز می‌کنم و می‌ذارم توی دهنم. ناامیدی زورش زیاد می‌شه. میاد پشت پلک‌هام. چنگ می‌زنه. مثل وقت‌هایی که بغض دارم و پیاز رنده می‌کنم. انگار مُشت می‌کوبه. دستم رو فشار می‌دم روی پلک‌هام. زورم نمی‌رسه. ناامیدی چکه چکه چکه می‌کنه از چشم‌هام. زن بغل‌دستی می‌گه: خانم خوبی؟ خوبم. پیاده می‌شم. بوی نون تازه می‌آد.


پسا.نوشت:
یه صبح جمعه‌ست و زدن از خونه بیرونُ
یه صبح جمعه‌ست و و بربری و حلیم تازه گرفتنُ
یه صبح جمعه‌ست و پولکی نبات و چایِ تازه‌دمِ بی‌بیُ
یه صبح جمعه‌ست و همراهی‌های یک عدد کوچولوی خوردنیُ
یه صبح جمعه‌ست و یه دنیا دل‌خوشی‌های ساده و کوچیک...

کوچولویِ خوردنیِ مذکور از نمایِ پشت‌رُخ
کوچولویِ خوردنیِ مذکور از نمایِ پشت‌رُخ


و در آخر یه عصر جمعه‌ست و هجوم غم‌های دو عالم و صبح جمعه که سهله، همه روزای هفته رو یه تنه می‌شوره می‌بره :|



ناامیدیعصر جمعههمان صبح 14 فرودینیست که شنبه استصبح جمعهرنگین‌کمانی که کمر نور را شکاند
Stay Foolish ٫ Stay Hungry
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید