نعیم نوشت
نعیم نوشت
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

عاشق شدن یک درون گرا

ما درونگرا ها کاریزما نداریم به ندرت کسی طرفدارمون میشه و در بسیاری موارد ارتباط برقرار کردن با دیگران رو بلد نیستیم و اون موقع هست که همه فکر می کنن که ما مغرور و از خود متشکر هستیم. اکثرا جز افراد سرد به حساب میاییم. با اس ام اس و پیام راحت تریم تا با تماس تلفنی. کمتر تو چشمای غریبه ها زل می زنیم.کمتر به چشم میاییم و کسی ما رو می بینه معمولا از اجتماع دوری می کنیم و با مهمانی و پارتی حال نمی کنیم پیش افراد ناشناس و تو جمع های غریبه راحت نیستیم و در عوض تو تنهایی کنج اتاق با کتاب و گل و گیاه و هنر و... صفا می کنیم. دوستان بسیار واقعی هستیم الکی و زبونی نیستیم و انتظار داریم که رفقای واقعی داشته باشیم. اگر رفیقمون نارو بزنه دو برابر بقیه ناراحت میشیم. انگار ما چند لایه داریم و به ندرت کسی رو تو لایه های درونی خودمون راه میدیم.من هم همینطور بودم اما درون گرای جذاب که اتفاقا به خاطر ظاهرم به چشم می آمدم ولی مرحله بعدی ارتباط رو به بهترین مدل و استادانه گند می زدم. انقدر که طرف ارتباط حالا یا عشقی یا دوست و رفاقتی خسته می شد و بعدش درست کردن قضیه سخت و طاقت فرسا بود . دنیای ما برای برون گراها عجیبه و شاید دیوانه کننده اس. دیدین اکثر بچه باحالا تخص و شیطون هستن همه اونا رو بیشتر دوست دارن حتی خود درون گراها. به هر حال با این اخلاقیات من عاشق شدم نه از این عشق الکی ها عشق راستکی اون موهاش جوگندمی بود و پنج شش سال از من بزرگتر بود بسیار خوش بیان و با سواد و با نمک و البته یک برون گرای لعنتی منم از تو چشمام عشق میزد بیرون اما چون درون گرا بودم ...- لعنت به درون گرایی لعنت به بلدنبودن ارتباط موثر-، چیزی بهش نگفتم اصلا فقط نگاه و نگاه بالاخره نگاهها کار خودشون رو کردن و اونم فهمید. تا آخرین روزی که میدیدمش کاری نکردم اونم نیامد جلو . مثل فیلم ها تغییر کردم اون طوری شدم که فکر می کردم دوست داره .فکرش رهام نمی کرد خیلی عاشق بودم بقیه رو نمی دیدم به خواستگارام جواب منفی دادم فقط اون فقط و فقط اون. بالاخره با هر جون کندنی بود یکسال گذشت تا ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا بهانه ای جور شد که دوباره ببینمش. وای انگار نه انگار که یکسال شده بود همش می گفتم اون یادش رفته ولی منو یادش بود خودش توی یه جمعی نگاهم کرد و گفت وقتی یکسال می گذره و فراموش نمی کنی یعنی باید حرف بزنی. من هم خوشحال بودم که بالاخره یه پالس مثبت گرفتم هم ناراحت که حالا چه کار کنم. این حرفش لال تر از پیش کرد منو لال لال .بالاخره با تعلل من و جلو نیومدن اون یکی این وسطا پیدا شد و همه چیز و ریخت به هم . حضرت معشوق آدم درست و حسابی بود نمی فهمیدم چرا و چطور با این غریبه اخت شد. غریبه موهاش رو قرمز کرده بود مثل من خجالتی نبود گه گداری سیگار می کشید با همه راحت بود با پسر و دختر حتی با حضرت عشق من راحت از هر دری سخن می گفت ولی من تو لاک دفاعی بودم و درون خودم می شکستم و خرد می شدم . اصلا نمی فهمیدم چرا غریبه رو به من ترجیح داده. کارم شده بود پرس و جو از دیگران که آیا غریبه بهتر از منه؟ خوشگل تر از منه ؟ خوش تیپ تر؟ و هزاران سوال دیگه همه پاسخها منفی بود کسی غریبه رو بهتر از من نمی دید ولی حضرت بهتر میدیدن. البته من خودم هم اگر به جای او بودم یه دختر خوش سر و زبون رو بهتر از یه دختر که وقتی می خواد حرف بزنه گونه هاش سرخ میشن می دیدم. بالاخره من تسلیم شدم و شکستم کاملا داغون ، افسرده و پژمرده ساکت تر از قبل شدم .‌نه کسی رو با اون می تونستم ببینم نه خودم حرفی می زدم ولی چیزی که ازش مطمئن بودم عشق خالصانه ام بود که اتفاقا بر خلاف نظرات دوستانم که می گفتن لایق این همه احساس نیست، لایق بود بسیار هم لایق بود. در نهایت وقتی زورم به خودم و شخصیتم نرسید و دیدم هیچ کاری از پیش نمیره بعد از یک سال و نیم همه چیز رو برای خودم تمام کردم کاملا گذاشتم کنار ولی اون حجم احساس که داشتم از خاطرم محو نمی شد. مدت ها طول کشید تا یاد گرفتم که اون مال من نیست و فقط از دور و یواشکی میشه دوستش داشت و بعد از مدتی فقط یادش تو دلم زنده موند و اون ذوق و شوق و احساس قبلی انگار چروک و خشک شد و یه دلشکستگی مرارت بار برام موند ولی با این اوصاف هنوز هم هست. مدت زیادی از اون ماجرا گذشته چند سال چند هزار روز و ساعت هنوز هم گاهی مرور می کنم و قضاوت می کنم ، تنبیه ،سرزنش ،نتیجه گیری و ... بعد از اون ضربه یاد گرفتم که اون هم مقصر نبود با وجود آگاهی که به احساس من داشت من هم خیلی فرصت ها رو از دست دادم و به بدترین شکل ممکن عشق رو تجربه کردم. اون ماجرا برای من و امثال من پر نشیب و فراز و برای یک‌برون گرا خیلی منفعلانه و پر سوال بود. اگر چه بسیار تلخ بود و آینده من رو تحت تاثیر قرار داد اما من یاد گرفتم که درون گرایی خودم رو بیشتر مدیریت کنم و به یک توازن برسم اگرچه هنوز هم ذاتا ترجیح من با سکوت و تنهایی و آرامشه.

عشقدرونگراییبرون گرانگاهدلشکستگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید